اگر نشاط چوگان زدن کنی مادام چوگان زدن عادت مکن که بسیار خلق را در چوگان زدن بد رسیده است.
چنانکه عمرو بن اللیث را گویند که یک چشم داشت. آنگه که امیر خراسان گشت، روزی به میدان رفت که گوی زند. وی را سپهسالاری بود وی را ازهرِ خر گفتندی.
این ازهرِ خر بیامد و عنان او بگرفت و گفت: «نگذارم که تو گوی زنی.»
عمرو گفت: «چون تو گوی زنی روا نبود که من چوگان زنم؟»
گفت: «نه.»
گفت: «چرا؟»
گفت: «ازیرا که ما را دو چشم است اگر گوی بر یک چشم آید ما را و به یک چشم کور شویم یک چشم دیگر داریم که بدان ببینیم و تو یک چشم داری اگر به اتفاق گوی بر چشم تو آید امیری خراسان بدرود باید کرد.»
عمرو گفت: «با همه خریِ خود راست گفتی. پذیرفتم که هرگز تا من باشم گوی نزنم.»
اما اگر به سالی یک بار یا دو بار نشاط اوفتد روا باشد اما سوار بسیار نباید تا مخاطرهی صدمه نباید. جمله سوار هشت بیش نباید که تو بر یک سرِ میدان به پای و یکی دیگر بر آخر میدان و شش کس در میانهی میدان تا گوی همیزنند.
هرگاه که گوی به سوی تو آید گوی همیبازگردان. اسب به تقریب همیران اما اندر کر و فر مباش تا از صدمت ایمن باشی و نیز مقصود تو به حاصل شود. طریق چوگان زدن این است.