سفر

ذوب می‌شدم چون سرب برشی از دیدار رویایی بایزید بسطامی از هفت آسمان

سفر در آسمان برای انسان دیروزی با بال رویاها ممکن می‌شده است. او سوار بر این بال، پرنده‌ی تیزپری می‌شده که هفت آسمان را طی می‌کرده و تمام ملک و ملکوت را زیر بال می‌گرفته و به دیدار حق و حقایق پشت پرده‌اش می‌رسیده. ظاهرا الگوی اغلب سفرنامه‌های رویایی و معراج‌نامه‌های به‌جامانده در فرهنگ ایرانی معراج پیامبر اسلام بوده. در متن زیر، بایزید بسطامی، عارف سده‌ی سوم هجری، از سفر خود به هفت آسمان و دیدار رویاروی با خداوند سخن می‌گوید و از زبان خداوند جمله‌ی «دوستت دارم» را در حق خودش می‌شنود. ... ادامه نوشته

زوال و سقوط

سفر مواجهه با اتفاق‌های تازه است و سفرنامه‌ها غالبا روایتِ هنرمندانه‌ی همین اتفاق‌ها و ماجراها. اما وقتی جهان بیرون به هر دلیل از حرکت می‌ایستد، راهی جدید در برابر روایتِ راوی گشوده می‌شود که به جای بیرون، در درون پیش می‌رود و اگر نویسنده قابل باشد، مرزهای زمان را هم طی می‌کند. روایتِ جف دایر، نویسنده‌ی انگلیسی از دوره‌ی اقامتش در رم، چنین روایتی است. ... ادامه نوشته

ژنو، ۱۹۵۹

سفر به یک زبان دیگر با ما چه می‌کند؟ سفر به جایی که کلمات شکل‌های دیگری دارند و معناهای دیگری می‌سازند. می‌گویند بهترین راه آموختن یک زبان سفر به جایی است که به آن زبان حرف می‌زنند اما وقتی به آنجا می‌رسیم با هرقدر آشنایی شبیه گم‌شده‌ها هستیم، گم‌شده‌هایی در یک سفر زبانی. اورهان پاموک نویسنده‌ی نام‌آشنای این روزها در کودکی به ژنو سفر کرده و صحبت کردن آدم‌ها به زبان دیگر را تجربه کرده، تجربه‌ای که آن‌قدرها شبیه چیزی که از سفر انتظار داریم نیست. ... ادامه نوشته

قلمرو این عالم

درسفر گاهی نیاز داریم چیزی ما را پرت کند، چیزی حواس‌مان را از جایی که هستیم و کاری که می‌کنیم پرت کند؛ با اینکه سفر خودش یک جور پراکندگی به نظر می‌آید، با اینکه جوری مداخله در روزمرگی است اما خاطرجمعی‌ای می‌خواهد. ماریو بارگاس یوسا نویسنده‌ی برنده‌ی نوبل در این زندگی‌نگاره از راه‌حلی حرف می‌زند که برای سفر با هواپیما یافته. ... ادامه نوشته

سفرستان یک تجربه: سفر

سفرهای برنامه‌ریزی شده و نرفته غمگین‌اند. جای خالی‌شان همیشه خودنمایی می‌کند. حتی اگر بعدها گذرمان به همان مقصد بیفتد، گاهی حس حسرت پیش از لذت سفر سراغ‌مان می‌آید و خودمان را با آدم‌های آن سفر از دست‌رفته تصور می‌کنیم. بعضی سفرها بی‌بازگشت‌اند. مسافران می‌روند و حادثه یا چیزی دیگر سبب می‌شود برنگردند. این سفرها هم حسرت‌بارند، هم فرصتی برای آخرین دیدار بوده‌اند و هم یادآور خطری‌اند که از بیخ گوش‌مان گذشته. همیشه با خودمان در جدالیم: نرفتن‌مان موهبت بود یا خسران؟ ... ادامه نوشته

هزارویک نقش نقاشی‌های امیل دو هوسه‌ی فرانسوی از مردان و زنان ایران 160سال پیش

مجموعه ای از نقاشی های لوئی امیل دوهوسه از مناظر و مردم ایران این نقاشی ها در میانه ی قرن نوزدهم میلادی - در سال های ۱۲۳۶ تا ۱۲۳۸ هجری - در طی مأموریت نظامی دوهوسه در ایران همزمان با سلطنت ناصرالدین شاه کشیده شده اند . ... ادامه نوشته

فریاد جاده

کاش می‌شد بنشینیم خانه و از عکس‌های سفر دوستان و دیگران خاطره‌های شخصی‌ای برای خودمان بسازیم. کاش می‌شد آن‌قدر در این تصاویر شریک شد که یکی از مسافرها خودمان شویم. روایت بهار کاتوزی روایت آدمی است که دیگر نمی‌تواند خودش را در عکس‌ها بیابد. کوله‌ را روی دوش می‌اندازد و راهی می‌شود. ... ادامه نوشته

در سرزمین اسلاوها برگزیده‌ای از سفرنامه‌ی هیئت مسلمان اعزامی به سرزمین‌های شمالی

در سال ۳۰۰ هجری شمسی گروه شش هفت نفره‌ای از طرف خلیفه‌ی وقت عباسی، المقتدر بالله، راهی ماموریتی به سرزمین غزها و ترکان شمالی و اسلاوهای اطراف ولگا می‌شوند تا علاوه بر ایجاد راه دادوستد، آنها را به اسلام دعوت کنند. ابن فضلان راوی این گروه در سفرنامه‌ی خود شرح ریزبینانه‌ای از ماجرای این ماموریت دو ساله و دیده و شنیده‌ها به جا گذاشته است. در این سفر بارها این گروه تا دم مرگ می‌روند و هربار به لطایف‌الحیلی نجات می‌یابند. آنچه برای راوی این سفر مهم است تفاوت‌های عمیق فرهنگی میان دنیای اسلام با دنیای ترک‌های غز و اسلاو است. برش‌هایی از سفرنامه‌ی ابن‌فضلان را که بازتاب این تفاوت‌ها است می‌خوانیم. ... ادامه نوشته

بار دیگر شهرهایی که دوست می‌داشتم‌ سفر به شهرهايی با نام‌های عجيب

ولین‌ بار که تصویر ماچوپیچو به چشمم خورد فکر کنم هشت نه‌ساله بودم. معبد خورشید تن‌تن را تازه خوانده بودم. جایی در داستان، پروفسور تورنسل دزدیده می‌شود و تن‌تن و کاپیتان هادوک برای نجات پروفسور به ماچوپیچو می‌روند. دنبال تصویر گشتم و فهمیدم نام این مکان جادویی پرپله ماچوپیچو است. واژه‌ی ماچوپیچو را صد باری برای خودم تکرار کردم. چنان سحری داشت که اولین جرقه‌ی نام مکان‌ها در ذهنم زده شد: من می‌خواستم به این ماچوپیچو با آن عنوان افسانه‌ای‌اش سفر کنم. از پله‌هایش بالا بروم، نفسم بند بیاید و از آن بالا جهان را نظاره کنم. جادوی ماچوپیچو نه‌تنها دست از سرم برنداشت که مدتی بعد نام جدید دیگری هم به آن اضافه شد. دهه‌ی ۶۰ بود؛ سال‌هایی که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت و ما همه‌ی برنامه‌های معدودش را با جان و دل تماشا می‌کردیم. اولین ‌بار نام پورت سعید را در سریال بادبان‌های برافراشته شنیدم. مطمئنا همه‌ی آنهایی که دهه‌ی ۶۰ ایران را از سر گذرانده‌اند این سریال را خوب یادشان است اما نمی‌دانم نام پورت سعید هم به‌اندازه‌ای که برای من جذابیت داشت برای آنها هم داشته یا نه. از آن موقع به بعد بود که برای خودم فهرستی درست کردم از شهرها، مکان‌ها، کشورها، حتی فروشگاه‌هایی که نام‌های عجیب و غریب دارند و تصمیم گرفتم به همه‌شان سفر کنم؛ مقصدهایی که می‌دانم هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت پایانی ندارند و بعد از دیدن هرکدام‌شان جادوی دیگری برای یادآوری به نام‌شان اضافه می‌شود. ... ادامه نوشته

خوش‌دست

سفر گاهی فراموش کردن روزمرگی است، فراموش کردن لحظه‌هایی که هر روزه تکرارش می‌کنیم. سفر کردن دور زدن چیزهایی است که مالوف و آشنا است و امن است. گاهی سفر کردن عین خطر کردن است، چون ما را از چیزهایی که زنده نگه‌مان می‌دارد دور می‌کند. اما آدم‌هایی هم هستند که سفر کردن شیوه‌ی زیست‌شان است، آنها که در سفر زندگی می‌کنند. منصور ضابطیان که مسافر است و بخش عمده‌ای از زندگی‌اش را در سفر گذرانده در این زندگی‌نگاره به سفری رفته و لحظه‌هایی از آن را نوشته. ... ادامه نوشته

دریا آدم را صبور می‌کند روایتی از سفر با کشتی‌های تجاری

وقتی همسر یک دریانورد باشی و او شش تا هشت ماه از سال را در ماموریت باشد، از هر فرصتی استفاده می‌کنی تا خانواده کنار هم باشد. همسرم افسر کشتی‌های تجاری بود. آنها این امکان را دارند که در طول سال سه تا چهار ماه خانواده را همراه خودشان ببرند. من به خاطر همسرم دریانورد شدم. چند سفر با همسرم همراه شدم تا تولد پسرمان. نزدیک دو سال بعد، او هم با ما به دریا آمد. شناسنامه دریایی دارم و هر بار یک سِمَت روی آن می‌خورد؛ من یک دریانورد موردی‌ام. ... ادامه نوشته

زندگی روی ابرها ماجراهای عجيب مردی که آسمان‌پيمايی می‌کند

سفر با هواپیما همان‌قدر که برای بعضی آدم‌ها دلهره‌آور است برای بعضی بازی است. بازیِ کی بیشتر می‌تواند در آسمان بماند. حالا اگر سرتان را به سمت آسمان بچرخانید احتمالش کم نیست نقطه‌ای درخشان میان ابرها ببینید که آدم‌هایی درحال پروازند. آرزوی قدیمی حالا تبدیل شده به ابزاری روزمره برای رسیدن از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر. در این میان اما کسانی هستند که این آرزوی قدیمی در دل‌شان پایان ندارد و پرواز برایشان نه به معنای رسیدن که خود مقصد است.کسانی که همه‌ی زندگی‌شان را در آسمان می‌گذرانند. بن وافورد، خبرنگار نشریه‌ی رولینگ استون، در سال ۲۰۱۵ سراغ یکی از این شخصیت‌های غریب رفت تا گزارشی از زندگی او منتشر کند. زندگی جوانی به نام بنجامین شلپیگ که تصمیم گرفته زندگی خود را در پروازها و فرودگاه‌ها بگذراند. هر بخش این گزارش در یکی از شهرهای جهان نوشته شده. ... ادامه نوشته