روایت‌های زندگی

گمشده در مجاز

برای نسل‌هایی شبکه‌های اجتماعی نه اعتیاد است، نه چیزی جدید. آنها از وقتی چشم باز کرده‌اند،‌ از وقتی دست چپ و راست‌شان را شناخته‌اند، در شبکه‌های اجتماعی زیسته‌اند. برای آنها روابط انسانی زیادی درون همین شبکه‌ها شکل می‌گیرد، حتی خطرهایی که بزرگ‌ترها در این فضا احساس می‌کنند برای آنها بی‌معنی است. آنها با چند رفتار ساده می‌فهمند کی پشت اکانت‌های جعلی پنهان شده، چه کسی راست‌کیش است، چه کسی حقیقت را جعل می‌کند. همه‌ی آنچه برای پرسال‌ترها خطرناک جلوه می‌کند برای آنها بخشی از آیین تشرف است. زهرا ساعدی در این زندگی‌نگاره از همین نسل نوشته. ... ادامه نوشته

درویش و غنی بنده‌ی این خاک درند

آیا وظیفه‌ی ما است که زندگی دیجیتال را به همه تحمیل کنیم؟ آیا همه در همه‌ جای جهان باید به هم وصل باشند؟ شاید جواب خیلی بدیهی این باشد که زندگی دیجیتال حق همه است و ما کسانی که زودتر از این حق بهره‌مند شده‌ایم وظیفه داریم همه‌جا تبلیغش کنیم. اما این جواب بدیهی وقتی وارد زندگی‌های واقعی می‌شویم آن‌قدر بدیهی به نظر نمی‌رسد. ما حق نداریم چیزی را که فکر می‌کنیم خوب است تنها راه زندگی بدانیم و به همه توصیه کنیم. مشکات اسدی در این زندگی‌نگاره از همین شک و دودلی درباره‌ی بدیهی بودن زندگی دیجیتال نوشته. ... ادامه نوشته

کمودوری‌ها

یکی از خاصیت‌های زندگی در دنیای دیجیتال زندگی در سرعت است. برنامه‌ها و دستگاه‌ها و مناسبات می‌آیند و احساس می‌کنی به‌شان نیاز داری اما تا یادشان می‌گیری فراموش می‌شوند یا نسخه‌ی جدیدترشان می‌آید و یاد گرفتن همان جزئیات هم دوباره‌کاری به نظر می‌رسد. زندگی در این سرعت، زندگی در این سراشیبی، بزرگسال‌ها را می‌ترساند و جوان‌ترها را بدل به کلید درهای بسته می‌کند. مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها گوشی‌هاشان را می‌دهند به نوه‌ها تا برایشان برنامه‌ای بریزند یا برنامه‌ای پاک کنند و جا باز کنند. دنیای دیجیتال دنیای پرسرعتی است و هم‌گام شدن با آن از عهده‌ی هر کسی بر نمی‌آید. داوود ارسونی در این زندگی‌نگاره از همه‌ی سال‌هایی نوشته که هم‌پای این زندگی پیش آمده. ... ادامه نوشته

چطور بگویی دیگر نمی‌خواهی

از عشق که خسته می‌شویم نمی‌دانیم باید چه کنیم. آن‌قدر خسته که هنوز به نفرت نرسیده‌ایم. آن‌قدر خسته که دل‌مان نمی‌خواهد کاری کنیم. در این مرحله از زندگی که نفرت نداریم و عشق نداریم و آسوده هم نیستیم چه کار باید بکنیم؟ وقتی قلب‌مان دیگر شورمندانه نمی‌تپد، خواهش‌های تن‌مان راضی نمی‌شود و شور زندگی در ما بیدار نمی‌شود چه کار باید کنیم؟ عشق چنان است که بودنش را شاید حس نکنیم اما نبودنش را آشکارا می‌فهمیم، در این روز ابتلا چه‌طور باید به معشوق بگویی که دیگر دوستش نداری؟ ... ادامه نوشته

زینو

تصویر عشق دائم تغییر می‌کند، کسی که روزی برایش می‌مردی فردا غریبه می‌شود. کسی که بدون او را نمی‌توانستی تصور کنی چنان می‌آزاردت که همه‌ی نشانه‌هایش را دور می‌اندازی. عشقی که روزی محترم بود چرکتاب و مرضی می‌شود. عشق اما با همه‌ی صورت‌هاش در مراجعه هم هست، روزی که فکر می‌کنی پاک فراموشش کردی غلیان می‌کند و مثل سرطان به بافت‌های سالم مغزت حمله می‌کند. یک لحظه که نور خورشید را روی صورتش گیرانداختی، یک صدم ثانیه که خندید و گوشه‌ی لب‌هاش بالا رفت، یک هزارم ثانیه که از قلبت گذشت حالا کجا است و چه می‌کند. عشق می‌رود اما این لحظه‌ها گاهی در آدم بیدار می‌شود و خیال می‌کند عشق حقیقی است. در این زندگی‌نگاره نیکزاد نورپناه از عشقی نوشته که سال‌ها در مراجعت بوده. ... ادامه نوشته

آمریکای خیابان ایتالیا

ویکتور هوگو نوشته عشق مثل آتش است و دوری مثل باد. اگر عشق شما هیمه‌ای باشد با باد شعله‌ورتر می‌شود و اگر شمعی باشد با نرمه بادی خاموش می‌شود. این جمله‌ی هوگو شاید در قرن نوزدهم عاشق راه دور را دلخوش می‌کرد اما امروز دیگر کار نمی‌کند. عشق شعله‌ور یا عشق کم‌سو تحت تاثیر تکنولوژی از دوری مفهوم جدیدی ساخته، جوری عشق که خیلی هم این روزها مرسوم شده و به آن «عشق راه دور» می‌گویند، حتی «زندگی راه دور». در این زندگی‌نگاره حمیدرضا رفعت‌نژاد از این شکل زندگی‌اش نوشته، عشقی که به کمک ارتباط اینترنتی شعله‌ور مانده و به وصل رسیده. ... ادامه نوشته

رد مردد

درد مثل هر محرک دیگری در بدن آدم از کار می‌افتد. وقتی مکرر شود دیگر روی آدم اثر نمی‌کند و این درست همان کاری است که ورزش با آدم می‌کند. در ورزش درد می‌کشیم و می‌دانیم این درد واقعی نیست، خودخواسته است و التیام می‌پذیرد، چیزی نیست که بکشدمان، و گاهی چنان ولع این درد را داریم که دیگر فقط هر روز درد کشیدن زنده نگه‌مان می‌دارد. در این زندگی‌نگاره، مهدی یزدانی‌خرم از دورانی که کیوکوشین تمرین می‌کرده نوشته. ... ادامه نوشته

وارونگی

ورزش‌هایی هستند که معروفند، جذبه دارند، هیجان دارند و لازم نیست ما دنبال‌شان بگردیم، خودشان ما را پیدا می‌کنند و جذب می‌کنند. ورزش‌هایی هم هستند که ما پیدایشان می‌کنیم نه محبوب‌اند، نه طرفدار دارند، نه حتی می‌شود درباره‌اش با کسی حرف زد. ورزش‌هایی که حتی باید اسمش را چندبار تکرار کنیم تا دوستانمان بفهمند درباره‌ی چی حرف می‌زنیم. در این زندگی‌نگاره بنفشه رحمانی از «یوگای هوایی» یکی از همین ورزش‌های مهجور نوشته. ... ادامه نوشته

فیل‌ها

فوتبال و به طور کلی ورزش در بسیاری از کشورها جایگاهی فراتر از یک سرگرمی دارد؛ راهی است برای تغییر سرنوشت. در کشورهای آفریقایی گاهی ورزشکاران ستاره‌هایی هستند که روياي موفقیت و رسيدن به جایگاه‌های جهانی را برای مردم کشورشان زنده می‌کنند. دیدیه دروگبا، بازیکن مطرح تیم ‌ملی فوتبال ساحل ‌عاج، در این روایت از دوره‌ای می‌گوید که تصمیم گرفت به جای اين كه دعوت تيم ملي فرانسه را بپذيرد برای کشور زادگاهش بازی کند؛ تصمیمی سرنوشت‌ساز. ... ادامه نوشته

در دایمِند هِد

ورزش گاهی بدون اینکه بدانیم زندگی ما را می‌سازد یا تغییر می‌دهد، گاهی آن‌چنان که به یاد نمی‌آوریم قبلش چطور بوده‌ایم. ورزش کردن گاهی بیشتر از ورزش کردن است، برای‌مان سبک زندگی‌ می‌سازد. کافی است بدانیم از ارتفاع خوش‌مان می‌آید، از آب خوش‌مان می‌آید، یا از کارهای جمعی، آن‌وقت ورزش راه را نشان‌مان می‌دهد. از این مسیر به لذتی می‌رسیم که هیچ جای دیگری نمی‌یابیمش؛ نه در خانواده، نه در جامعه. ویلیام فینگن در این زندگی‌نگاره از این لذت‌جویی نوشته. ... ادامه نوشته

دستپخت وحشی

من اضافه وزن دارم. طبق فرمول BMI یا همان وزن ایده‌آل، قد صد‌و‌هشتاد‌و‌پنج، نیازمند وزن تقریبی هشتاد تا هشتادوپنج است. حال آنکه من بین نود‌و‌چهار تا نود‌و‌شش در نوسانم. چند باری خواسته‌ام وزن کم کنم، نشده. اراده می‌کنم شب‌ها ... ادامه نوشته

خورشگر

غذا در هر سرزمینی مثل کوه‌ها و دریاهای آن سرزمین است. غیر قابل جابجایی و انتقال. یک غذای آبا و اجدادی که هزار بار چشیده‌ و پخته‌اید با همان مصالح مالوف در یک سرزمین دیگر طعم و مزه‌ی دیگری پیدا می‌کند، انگار آب‌وهوا حتی طعم لوبیا و گوشت را هم عوض می‌کند. وقتی قرار می‌شود در جاهای مختلف آشپزی کنیم باید استفاده از مواد و مصالح غریبه را یاد بگیریم و ترکیب کردنش را با طعم‌های در یاد مانده تمرین کنیم. ... ادامه نوشته

چندر

بعضی غذاها راز خانوادگی‌اند، فقط در آشپزخانه‌ی یک خانه پخته می‌شوند و همان‌جا نسل به نسل می‌مانند. بعد این غذاها از شهری به شهری و از کشوری به کشور دیگر می‌روند. آدم‌ها را دور هم جمع می‌کنند و با همه‌ی سادگی یا پیچیدگی‌شان تبدیل به غذاهایی همگانی می‌شوند. هاجر رزم‌پا در این زندگی‌نگاره از پختن یک غذای خانوادگی نوشته که پختنش را از مادرش آموخته. ... ادامه نوشته

هلیمِ حلیم

غذا پختن برای یک جمع با آشپزی در خانه و برای تعداد کمی آدم خیلی فرق دارد، این‌طور نیست که فقط همه‌ی مواد را به نسبت هم زیاد کنیم و بعد به همان کیفیت همیشگی برسیم. پختن دو پیمانه برنج با پختن پنجاه کیلو برنج زمین تا آسمان فرق می‌کند. این فرق اساسی باعث می‌شود آشپزهای خوش‌ دست‌پخت هم وقتی در پاتیل بزرگ آشپزی می‌کنند احتیاط کنند و مدام نظر خبره‌ی فن را بپرسند. در این زندگی‌نگاره داود ارسونی از پخت‌وپز در سربازخانه و برای سربازهای یک پادگان نوشته. ... ادامه نوشته

حرف‌های سرِ شام

در مهمانی‌ها آدم‌ها می‌خورند اما این بهانه است غذا بهانه است که آدم‌ها با هم حرف بزنند. اما این حرف‌ها با باقی حرف‌های روزمره فرق دارند، نه در جنس کلمات یا واج‌آرایی در سربه‌هوایی و بی‌جهتی‌شان، در پرکردن جاهای خالی بین لقمه‌ها و مکث‌ها و سکوت‌های بین‌ جویدن، در نقطه‌ها و نقطه ویرگول‌های بدون ویراستاری در متنی سرگردان میان صدای قاشق و چنگال. فیلپ لوپیت در این تک‌نگاره‌ از همین بی‌سرانجامی مکالمه در ضیافت‌ها نوشته. ... ادامه نوشته

پایان شب پوکر

بازی‌های خانوادگی این‌طوری‌اند که از بچه‌ها تا بزرگ‌ترها را دور هم جمع می‌کنند، کنار هم و با هدفی مشترک. اما خانواده‌هایی که بازی می‌کنند همیشه همه‌شان دور هم نیستند، بعضی آدم‌های خانه دنیای خودشان را می‌سازند، آن گوشه‌کنار می‌ایستند و دنیای خودشان را با تماشا و خودنمایی می‌سازند. میندی گرینشتاین در این زندگی‌نگاره آن دنیای کنارایستاده را تعریف می‌کند، دنیایی که همراه بازی بقیه ساخته می‌شود. ... ادامه نوشته

تونل وحشت

بازی کردن پا می‌خواهد، یار می‌خواهد، کسی که با او بازی کنیم. وقتی این یار و پا نباشد، بازی دوسرباخت است؛ از هر وری که بروی مغبومی. تک‌فرزندها، آنها که تنهایند، آنها که در تنهایی گیر کرده‌اند، یادمی‌گیرند با خودشان بازی کنند. به خودشان ببازند، خودشان را ببرند. تنها‌ها یاد می‌گیرند یاری نیست؛ حریفی، برنده و بازنده‌ای. یاد‌ می‌گیرند در این تنهایی خودشان را سرگرم‌ کنند. بهار کاتوزی در این زندگی‌نگاره از این تنهایی و سرگرم شدن فرادا نوشته. ... ادامه نوشته

قتل در تاریکی

همیشه قصه‌ای وجود دارد که نمی‌دانیم واقعی است یا ساختگی و همین ابهام و بازی است که ما را درگیر ماجرا می‌کند. مارگرت اتوود، نویسنده‌ی کانادایی، در این روایت از بازی‌ای می‌نویسد که او را به یاد رابطه‌‌ی نویسنده و خواننده می‌‌اندازد، اینکه کدام واقعیت بر خیال چیره می‌شود. ... ادامه نوشته

خاطرات پولکی‌ام

پول بخش عمده‌ای از انگیزه‌های ما را می‌سازد. فلان کار را می‌کنیم که آن‌قدر پول دربیاوریم، فلان جا می‌رویم شاید پولی دست‌مان را بگیرد، فلان چیز را می‌خریم که بتوانیم فلان قدر بیشتر بفروشیمش، چیزهایی نالازم جمع می‌کنیم، کارهای غلطی می‌کنیم که می‌دانیم عواقب بدی دارد. سلمان باهنر در این زندگی‌نگاره تصویرها و تصورهایی را نوشته که نسبت به پول داشته، همه‌ی آن ناآگاهی‌ها و نشناختن‌ها را. ... ادامه نوشته

من و پول

خب، آدم چقدر می‌تواند در مقابل پول مقاومت کند، به‌ ویژه اگر کودکی‌اش پر از بی‌پولی بوده باشد؟ وقتی جانت وینترسن با پیشنهاد اجاره‌‌ی خانه‌‌ی زیبا و قدیمی‌اش به یک شرکت قهوه‌سازی مواجه می‌شود، فکر می‌کند حالا که آه در بساط ندارد می‌تواند پول خوبی به جیب بزند ولی پای عمل که می‌‌رسد ارزش‌های درونی‌تر و عمیق‌ترش او را به سمت‌وسویی دیگر سوق می‌دهند. ... ادامه نوشته