یکی از گونههای اصلی ادبیات کلاسیک ژاپن دلنوشتههای شخصی پراکنده موسوم به «زویهیتسو» است. یادداشتهای کومه نوشتهی کامونو چومِی، راهب بودایی در قرن سیزدهم، یکی از این زویهیتسوها است. موضوع اصلی یادداشتهای کومه نپایندگی جهان، بیاعتباری عمر و ناپایداری خانهی آدمی است. کامونو چومِی از چند حادثهی تکاندهنده که به چشم خود دیده یاد میکند: آتشسوزی آنگِن که در آن خانههای زیبای پایتخت در شبی به تلی از خاکستر بدل شد، گردباد جیشو که همهی منازل چند محله را ویران کرد، تصمیم نسنجیدهی حکومت برای انتقال پایتخت از کیوتو به فوکوهارا که موجب متروک شدن و ویرانی خانههای پایتخت شد، قحطی یووا که در آن مردم از گرسنگی خانههایی را که با یک عمر زحمت کشیدن ساخته بودند با دست خود خراب کردند تا با فروش الوار و مصالح آن چند صباحی بیشتر زنده بمانند و در نهایت زمینلرزهی بزرگ گِنریاکو که موجب مرگ و میر بسیار و خرابی خانههای فراوان شد. کامونو چومِی مینویسد بعد از این مشاهدهها و تجربهها قدر زندگی آدمی و ارزش خانه در نظرش ناچیز آمد و نپایندگی جهان پیش چشمش آشکار شد. پس خانهای را که پشت در پشت به او رسیده بود رها کرد و در کلبهای کوچک و محقر سکنی گزید. چومِی سی سال تمام ساکن این کلبه بود تا اینکه در شصت سالگی، در اوج پختگی و دنیادیدگی، از این کلبه به کومهای پوشالی نقل مکان کرد که بسیار کوچکتر و محقرتر و سستتر از کلبهی پیشین بود. او در این کومهی تنگ جایی برای پخت غذا و جایی برای خوابیدن و نشستن ساخت و فقط کتابها و سازهایش را با خود به آنجا برد. بخشی از قسمتهای پایانی کتاب یادداشتهای کومه را میخوانید.
این متن از بخش پایانی کتاب یادداشتهای کومه ترجمه شده است
وقتی به این کومه کوچ کردم، گمان میکردم چند صباحی بیشتر اینجا نخواهم بود اما اکنون از آن زمان پنج سال گذشته است. این منزلگاه موقت حالا خانهام شده است. برگهای پوسیده روی بامش انباشته شده و بر زمینش خزه روییده است. جسته و گریخته از پایتخت خبرهایی شنیدهام. گویا از وقتی من در این کوهستان عزلت گزیدهام، بزرگان زیادی وفات یافتهاند. اگر مرگ عوام را نیز به آن بیفزاییم، کسی چه میداند چند نفر از دنیا رفتهاند، چند خانه در آتشسوزیهای گاه و بیگاه از میان رفته. فقط این کومهی پوشالی پابرجا مانده، بیهیچ گزندی. با اینکه تنگ و کوچک است، شبها اندک جایی برای خوابیدن و روزها اندک جایی برای نشستن دارد و برای پناه دادن به یک نفر چیزی کم ندارد.
خرچنگ گوشهگیر صدفهای کوچکتر را برای زیستن خوشتر دارد، چراکه به احوال خود آگاه است. عقاب ماهیگیر در صخرههای مشرف به امواج خروشان آشیانه میکند، چون از آدمیزاد بیم دارد. من نیز مانند آنهایم. به احوال خودم و این جهان آگاهم. نه حاجتی دارم، نه در طلب چیزی دوانم. تنها خواستهام آرامش است و دلخوشم به اینکه تشویشی ندارم.
مردم دنیا اغلب خانه را نه از سر نیاز خود، که برای زن و فرزند و مریدان یا برای عزیزان و دوستان میسازند. برخی برای پذیرایی از اربابان و اساتید و برخی به قصد نگهداری گنجینهها و اسبها و احشام خانه میسازند. من اما برای خودم خانه ساختهام نه دیگران. چراکه در این جهان همراهی ندارم، مریدی ندارم. اگر بزرگتر بسازم، که را پناه دهم؟ که را بپذیرم؟
بسیار عالی و آموزنده، متأسفانه خیلی کوتاه.
این ژانر ادبی مقید به طولانی یا کوتاه بودن نوشتار نیست.
دلنوشته است، ممکن دو جمله باشد یا دو پاراگراف یا دو صفحه یا بیشتر.