ذوب می‌شدم چون سرب برشی از دیدار رویایی بایزید بسطامی از هفت آسماننوشته: زمان انتشار:

سفر در آسمان برای انسان دیروزی با بال رویاها ممکن می‌شده است. او سوار بر این بال، پرنده‌ی تیزپری می‌شده که هفت آسمان را طی می‌کرده و تمام ملک و ملکوت را زیر بال می‌گرفته و به دیدار حق و حقایق پشت پرده‌اش می‌رسیده. ظاهرا الگوی اغلب سفرنامه‌های رویایی و معراج‌نامه‌های به‌جامانده در فرهنگ ایرانی معراج پیامبر اسلام بوده. در متن زیر، بایزید بسطامی، عارف سده‌ی سوم هجری، از سفر خود به هفت آسمان و دیدار رویاروی با خداوند سخن می‌گوید و از زبان خداوند جمله‌ی «دوستت دارم» را در حق خودش می‌شنود.
دفتر روشنایی: از میراث عرفانی بایزید بسطامی، گردآورنده محمد بن علی سهلگی، ترجمه‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی، سخن: ۱۳۸۴

مرا به آسمان‌ها بردند در جست‌وجوی حق تعالی و در طلب پیوستن به او تا جاودانه با او بمانم. پس مرا آزمونی پیش آمد که آسمان و زمین و باشندگان‌شان را تاب آن نیست زیرا که او بساط عطایای خویش را از بهر من بگسترد، یکی از پس دیگری، و مُلک هر آسمان را بر من عرضه داشت و من در همه حال چشم خویش از آن فرو پوشاندم زیرا که دانستم مرا می‌آزماید و بدانها التفات نکردم، اجلال حرمت پروردگار خویش را، و در همه احوال می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که تو بر من عرضه می‌داری.»

مرغی دیدم سبز
چون به آسمان اول رسیدم مرغی سبز دیدم که یکی از بال‌های خویش را بگسترد و مرا بر آن بال خویش نهاد و پرواز کرد تا مرا به نهایت صف‌های فرشتگان برد و آنان در حال قیام بودند و سوزان. گام‌هاشان بر روی ستارگان بود و خدای را صبح و شام تسبیح می‌گفتند. پس بر ایشان سلام دادم و آنها سلام مرا پاسخ دادند و آن مرغ سبز مرا در میان ایشان نهاد و خود پرواز کرد. من در میان ایشان همچنان به تسبیح خداوند سرگرم بودم و به زبان ایشان او را می‌ستودم. آنان می‌گفتند: «این آدمی است و آفریده‌ی نوری نیست زیرا که به ما پناه آورده است و با ما سخن گفته است.»

در آسمان دوم به باغی سبز درآمدم
سپس مرا به آسمان دوم بردند. فوج فوج فرشتگان می‌آمدند و در من می‌نگریستند آن‌گونه که مردم شهر به تماشای پادشاه برون آیند وقتی که به شهر درآید. آن‌گاه سرکرده‌ی فرشتگان که نامش لاوند بود نزد من آمد و گفت: «ای بایزید، پروردگارت سلام می‌رساند و می‌گوید مرا دوست داشتی، من نیز تو را دوست می‌دارم.» پس مرا به باغی سبز برد که در آن نهری جریان داشت و در پیرامون آن فرشتگانی پرنده بودند که روزی صد هزار بار به زمین پرواز می‌کردند تا در اولیای حق نگرند. چهره‌های ایشان همچون روشنی خورشید بود و مرا شناختند، همان‌گونه که در زمین، و نزدِ من آمدند و خوشامد گفتند و بر کرانه‌ی آن نهر مرا جای دادند. دیدم که بر دو کرانه‌ی آن نهر درخت‌هایی بود از نور، پر از شاخ‌هایی آویخته در هوا و بر هر شاخه از آن شاخه‌ها آشیانه‌ی پرنده‌ای، یعنی یکی از فرشتگان، و من در میان همه‌ی اینها می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که بر من عرضه می‌داری. تو پناه من باش از میان همه‌ی پناه‌دهندگان و همنشین من باش از میان همه‌ی همنشینان.»
در آسمان سوم فرشته‌ای بود با چهار چهره
به آسمان سوم فرابرده شدم. در آنجا همه‌ی فرشتگان خدای تعالی نزد من آمدند و بر من سلام کردند. در میان ایشان فرشته‌ای بود با چهار چهره: یک چهره رویاروی آسمان که می‌گریست و چهره‌ای رویاروی زمین و چهره‌ی سوی راست او به سوی فرشتگان بود و با چهره‌ی سمت چپ خویش لشکریان خود را در کران آسمان‌ها برمی‌انگیخت تا از آنجا تسبیح خدای کنند. بر او سلام کردم. پاسخ سلام مرا داد. سپس پرسید که: «تو کیستی که بر ما برتری یافته‌ای؟» گفتم: «بنده‌ای که خدای تعالی به خویشتنِ خویش بر او منت نهاده است.» گفت: «خواهی که شگفتی‌های خدای را بنگری؟» گفتم: «خواهم.» پس یکی از بال‌های خویش را گسترد که در هر پرِ آن قندیلی بود که روشنی آفتاب را به تابش خویش تاریک می‌کرد. سپس گفت: «ای بایزید، بیا به سایه‌ی بال من تا خدای را تسبیح گوییم تا هنگام مرگ.» بدو گفتم خدای تعالی مرا از تو بی‌نیاز کند. سپس در سِرِّ من نوری از روشنای معرفت من هیجان گرفت که پرتو آن روشنی آن قندیل‌ها را تاریک کرد. آن‌گاه آن فرشته همسنگ پشه‌ای شد در جنب کمال من.

در آسمان چهارم بر کرسی نشستم
مرا به آسمان چهارم بردند. فرشته‌ای که نامش نیائیل بود مرا استقبال کرد و دست خویش به سوی من دراز کرد و مرا بر کرسی خویش نشاند. کرسی‌ای که بر کرانه‌ی دریایی نهاده شده بود که نه آغاز آن پیدا بود و نه انجام آن. پس تسبیح خداوند به من الهام شد و به زبان او به سخن آورده شدم. بدان فرشته التفاتی نکردم. پس همچنان پیوسته مُلک‌ها بر من عرضه می‌داشت. بدانها التفات نکردم و می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که بر من عرضه می‌داری.»

در آسمان پنجم فرشتگان سلام کردند به گونه‌گونه زبان‌ها
به آسمان پنجم فرابرده شدم. دیدم فرشتگانی را که در آسمان در حال قیام بودند سرهاشان در عنان آسمان ششم بود و قطره‌های نوری از ایشان فرو می‌پاشید که آسمان‌ها از آنها می‌درخشید. آن فرشتگان همه به من سلام کردند به گونه‌گونه زبان‌ها و من پاسخ سلام ایشان را به یک‌یک آن زبان‌ها دادم. آنان ازین در شگفت شدند و گفتند: «ای بایزید، بیا تا خدای تعالی را تسبیح گوییم.» من بدیشان التفاتی نکردم. در همه‌ی اینها دانستم که قصدش آزمون من است و پیوسته می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که بر من عرضه می‌داری.»

تصویر: معراج پیامبر اسلام – سلطان محمد – قرن شانزدهم میلادی

آسمان ششم
فرابرده شدم به آسمان ششم. ناگاه فرشتگان مشتاقی را دیدم که نزد من آمدند و بر من سلام دادند و فخر می‌کردند از شوق خویش به من. پس همچنان بر من مُلک‌هایی عرضه می‌داشت که زبان‌ها از نعت آن فروماند. و در همه‌ی آنها دانستم که قصدش آزمون من است و بدانها التفات نکردم و پیوسته می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که بر من عرضه می‌داری.» پس فرشته‌ای دیدم که دست خویش به سوی من آورد و مرا فرابرد به آسمان هفتم.

در آسمان هفتم با هر فرشته رایتی از نور بود
در آنجا صدهزار صف از فرشتگان دیدم که به استقبال من آمدند. هر صف از ایشان هزار هزار برابر آدمیان و پریان، با هر فرشته رایتی از نور. در زیر هر لوایی هزار هزار فرشته که اندازه‌ی هر فرشته‌ای مسیر پانصد سال راه بود. در پیشاپیش ایشان فرشته‌ای بود نامش ایریائیل. ایشان به زبان خویش بر من سلام دادند و من به زبان ایشان پاسخ سلام‌شان را بازدادم. ناگاه منادی‌ای آواز در داد که: «ای بایزید، درنگ کن، درنگ کن، که تو به منتهی رسیدی» و من به سخن او التفات نکردم. سپس چندان مُلک‌ها بر من عرضه شد که زبان از نعت آنها فروماند و در همه دانستم که وی بدینها مرا می‌آزماید. و همچنان می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که بر من عرضه می‌داری.»

مرغ ملکوت و جبروت شدم
پس چون خدای تعالی صدق اراده‌ی مرا در قصد به سوی خویش دانست مرا به گونه‌ی مرغی کرد که هر پری از بالش هزار هزار بار از فاصله‌ی خاور و باختر افزون‌تر بود. پس در ملکوت می‌پریدم و در جبروت جولان می‌کردم و مملکتی از پس مملکتی می‌بُریدم. حجاب‌هایی را از پس حجاب‌هایی در‌می‌نوشتم و میدانی از پس میدانی و دریاهایی از پس دریاهایی و پرده‌هایی از پس پرده‌هایی تا آن‌گاه که با فرشته‌ی کرسی روبه‌رو شدم. مرا پذیره آمد و عمودی از نور در دست داشت. بر من سلام کرد و سپس گفت: «این عمود نور را بستان.» و من آن عمود را گرفتم. دیدم که آسمان‌ها در زیر سایه‌ی معرفت من قرار گرفت و از روشنی شوق من روشنی یافت. آن فرشتگان همه همسنگ پشه‌ای شدند در برابر کمال همت من در قصد به سوی خدای تعالی. و در همه‌ی اینها دانستم قصد آزمون من دارد. بدانها التفات نکردم و همچنان پرواز می‌کردم و جولان می‌کردم تا آن‌گاه که به کرسی رسیدم. در آنجا فرشتگانی مرا پذیره آمدند که چشم‌هایشان به اندازه‌ی ستارگان آسمان بود و برق می‌زد و از هر چشمی نوری می‌تافت و آن نورها قندیل می‌شد که از درون هر قندیل تسبیح و تهلیل می‌شنیدم. آن‌گاه همچنان پرواز کردم تا به دریایی از نور رسیدم که امواج آن تلاطم داشت و روشنی خورشید در برابر آن تاریک می‌شد. دیدم که بر آن دریا کشتی‌هایی از نور بود که نور آن دریاها در جنب آن نورها تاریکی می‌گرفت. همچنان دریایی از پس دریایی را در‌می‌نوشتم تا به دریایی اعظم رسیدم که عرش رحمان بر آن قرار دارد. در آن دریا شنا می‌کردم تا آن‌گاه که دیدم آنچه از عرش تا زمین است از فرشتگان کروبی و حاملان عرش و جز ایشان را از آفریدگانی که خداوند در آسمان‌ها و زمین آفریده است همه را در جنب طیران سِرِّ خویش در قصد به سوی او خُردتر از خردلی دیدم که میان آسمان و زمین نهند.

ندا آمد که نزد من آی
و در همه‌ی آنها می‌گفتم: «ای عزیز من، مراد من جز آن است که تو بر من عرضه می‌داری.» چون خداوند صدق اراده‌ی مرا در قصد به سوی خویش دانست، ندا در داد: «نزد من آی، نزد من آی» و گفت: «ای برگزیده‌ی من، نزدیک من آی، نزدیک من آی و بر میدان‌های ضیاء من و بر بساط قدس من بنشین تا لطایف صنع مرا بنگری در هنگام‌های من. تو پاک‌گردانیده‌ی من و حبیب من و برگزیده‌ی من از آفریدگان منی.» و من در آن هنگام ذوب می‌شدم آن‌گونه که سرب می‌گدازد. آن‌گاه مرا به جام انس شربتی از چشمه‌ی لطف نوشانید و به حالی درآورد که از وصف آن ناتوانم. سپس قرب خویشتن بخشید و چندان قرب بخشید که نزدیکی من بدو بیشتر از نزدیکی جسم بر جان بود. و من همچنان بودم و بودم تا آن‌چنان شدم و شدم.

بایزید بسطامی، گردآورنده محمد بن علی سهلگی، ترجمه‌ی محمدرضا شفیعی کدکنیدرباره نویسنده

ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید بسطامی ملقب به سلطان العارفین بزرگ‌ترین عارف قرن سوم هجری، از اهالی ایران و از بزرگان اهل تصوف بود که در سال‌های ۱۶۱ تا ۲۳۴ می‌زیسته‌است.[

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *