کلبه‌ی میلیارد دلاری‌ بزرگ‌ترین مرکز پولشویی دنیا کجاست؟نوشته: زمان انتشار:


لابد به گوش‌تان خورده که فلان فروشگاه، باشگاه ورزشی و کارخانه‌ی تولید چیپس و پفک پولشویی می‌کند. آدم‌هایی هستند که پول زیادی درمی‌آورند و باید یک‌جوری سرپوشی برای به‌دست آوردنش درست کنند. اصطلاح «پول کثیف» در رابطه با سرمایه‌دارهای خلافکار معنا می‌شود: پول هنگفتی که از راه غیر قانونی به دست می‌آید. این پول باید «شسته» شود و مراحلی را طی کند که دیگران فکرکنند از راه قانونی به دست آمده. جک هیت در این ناداستان از جزیره‌ی کوچک و ناشناخته‌ی نائورو نوشته که به خاطر خلأ قانونی بیشترین پولشویی‌‌ها در آن انجام می‌شود.

در گرمای شدید استوایی، در فاصله‌ی چند قدمی از در ورودی ساختمانی ایستادم که بیش‌تر به کلبه شباهت داشت. بعضی‌ها می‌گویند همین کلبه بود که روسیه‌ی مدرن را به زانو درآورد و نابودش کرد. ولی هیچ پلاکی برای بزرگداشت این دستاورد روی سردر این بنا نصب نیست. اصلا شاید من اولین نفری باشم که به زیارت این کلبه آمده. تنها راه رسیدن به اینجا پرواز از بریزبنِ استرالیا است، که فقط دو بار در هفته انجام می‌شود. اینجا کشور نائورو است، جزیره‌ای کوچک در اقیانوس آرام در فاصله‌ی دوهزار کیلومتری از سواحل شرقی گینه‌ی نو و کمی پایین‌تر از خط استوا. شاید بشود گفت نائورو آخر دنیا است.
نائورو جایی نیست که بی‌دلیل دل‌تان بخواهد از آن دیدن کنید. بندر طبیعی ندارد و سواحلش با ترکیبات مرجانی تیغ‌مانندی شیار خورده. فرودگاه این کشور هم یادگار ژاپنی‌هایی است که در جریان جنگ جهانی دوم تصرفش کردند. تنها خارجی‌هایی که در این فرودگاه از هواپیما پیاده می‌شوند مهندس‌های استرالیایی‌اند که در معادن فسفر نائورو کار می‌کنند. هرچند دیگر تقریبا چیزی از این معادن باقی نمانده‌.
با اینکه نائورو از نقاط گمنام‌ جهان است، به تازگی در حلقه‌های مالی بین‌المللی غربی اسم و رسمی به هم زده. دلیل این شهرت ساده است. نائورو رتبه‌ی اول فهرست سیاه مراکز پولشویی را دارد.
گروه هفت ـ هفت قدرت اقتصادی برتر جهان ـ یک کارگروه مالی دارد که در پاریس فعالیت می‌کند. این کارگروه به طور مرتب فهرست کشور‌هایی را منتشر می‌کند که پول‌هایی که از راه‌های غیر قانونی به دست آمده‌ به آنها سرازیر می‌شود، مثل فیلیپین یا جزایر کوک. نائورو یکی از اعضای منحصربه‌فرد این فهرست است. بر اساس گفته‌های ویکتور ملنیکف، معاون بانک مرکزی روسیه، در ۱۹۹۸ تبهکاران روسی حدود هفتاد میلیارد دلار از طریق همین کلبه پولشویی کردند. این مسئله باعث خروج ارز از روسیه و فلج ‌شدن اقتصاد این ابرقدرت شد. برای اینکه به عمق فاجعه پی ببرید، بد نیست بدانید که در رسوایی بانک نیویورک که جهان را شوکه کرد فقط هفت میلیارد دلار پولشویی شده بود.
مقصد نیمی از این پول هم نائورو بود.
برای همین است که شدید‌ترین تحریم‌های جهان علیه نائورو وضع شده‌اند. این تحریم‌ها حتی از تحریم‌های یوگوسلاوی و عراق هم شدید‌ترند. بانک‌های غربی دیگر اجازه‌ی هیچ‌ معامله‌ی دلاری را با نائورو نمی‌دهند. در عصر دیجیتال، شدت این اقدام مثل این است که کشوری را با کشتی‌های جنگی محاصره کنی.
نائورو همیشه کشور قانون‌شکنی نبوده. مدتی پیش، وقتی هنوز اقتصاد قدیمی و کالامحور بر جهان حاکم بود، این کشور داشت پیشرفت می‌کرد. با وجود اقتصاد تک‌محصولی که از انزوای جغرافیایی جزیره ناشی می‌شد، وضع نائورو در آن دوران خوب بود. طی یک میلیون سال گذشته، پرنده‌های مهاجر برای قضای حاجت در این جزیره توقف می‌کردند. این مسئله تپه‌های داخلی جزیره را حاوی رگه‌هایی غنی از فسفات غلیظ کرد. صادرات این ماده‌ی کلیدی به عنوان کود باعث شد نائورویی‌ها تا مدتی از نظر درآمد سرانه از مردم ثروتمند‌ جهان باشند. ولی وقتی این ثروت معدنی رو به پایان رفت و اقتصاد جدید و خدمات‌محور بر جهان حاکم شد، توجه نخبه‌های نائورو به سود مست‌کننده‌ی بانکداری بین‌المللی جلب شد. انتخاب آنها بانکداری فرامرزی بود. در این نوع بانکداری، بانک‌ها با قوانین نه‌چندان سفت و سختی ثبت می‌شوند که به آنها اجازه می‌دهد تا در همه‌ی کشور‌های جهان، بجز کشور مبدا، فعالیت کنند.
شایعه‌ است که سامانه‌ی بانکی جدید نائورو کاملا در موسسه‌ای دولتی به نام آژانس نائورو متمرکز بود. گفته می‌شد این ابرشرکت چیزی نبود جز یک مشت رایانه که توی همین کلبه خاک می‌خوردند. وقتی در کلبه را زدم، امیدوار بودم بتوانم اقتصاد جدید جهانی را زیارت کنم.
رسیدن به اینجا آسان نبود. یکی از نماینده‌ها‌ی رسمی حکومت نائورو بهم گفته بود هیچ خبرنگاری اجازه‌ی ورود به جزیره را ندارد. مجبور شدم به بهانه‌ی گردشگری وارد کشور شوم. در فرودگاه بریزبن که سوار هواپیما می‌شدم، منشی پرواز دلیل مسافرتم را پرسید. وقتی گفتم گردشگری نگاهم کرد و پوزخند زد.
با این حال، با اینکه ساعت چهار صبح به مقصد رسیدم، مسئول امنیتی فرودگاه نائورو خسته بود و برایش مهم نبود چرا آمده‌ام. خیلی راحت اجازه‌ی ورودم را دادند و با تاکسی خودم را به مِنِم، یکی از دو هتل جزیره، رساندم. به دیوار اتاقم یک برگه‌ی اخطاریه زده بودند که از مسافران تقاضا می‌کرد در مصرف آب صرفه‌جویی کنند. چون کشور در سه سال گذشته درگیر خشکسالی بوده. سی ثانیه‌ای حمام کردم.
ساعت هفت صبح تصمیم گرفتم پای پیاده سه کیلومتر بروم تا به مجتمعی برسم که یارِن نام داشت و بومیان به آن «پایتخت» می‌گفتند. در جزیره‌‌های دور‌افتاده، ثروت به شیوه‌های خاصی خودش را آشکار می‌کند. انگار هر شهروند نائورو برای خودش یک ماشین داشت ولی خیلی از خانه‌ها از بلوک‌های سیمانی رنگ‌نشده ساخته شده بود. خشکسالی حیاط خانه‌ها را به سفره‌هایی از خاک شبیه کرده بود. به دلیل هزینه‌ی بالای صادرات پسماند، همه‌ی زباله‌ها جمع‌آوری شده و در پشته‌هایی روی هم تلنبار می‌شد. حتی ساحل هم از نخل‌های مرده پر بود. خشکسالی از این نخل‌ها دیرک‌هایی بی‌نارگیل و بی‌برگ ساخته بود که به طرز کریهی به سمت خورشید متمایل بودند.
وقتی به هتل برگشتم تصمیم گرفتم آدرس ابرشرکت آژانس نائورو را پیدا کنم. هیچ‌کدام از منشی‌های هتل حتی اسمش را هم نشنیده بودند. راننده‌ی تنها تاکسی‌رانی جزیره هم چیزی درباره‌اش نمی‌دانست. ولی وقتی آه و ناله‌ام از آفتاب‌سوختگی را شنید، به تنها بازار جزیره رساندم که در آن کلاه می‌فروختند. همه‌ی کلاه‌های بازار شبیه هم بود. احتمالا یک بسته از این کلاه‌ها از یک کشتی تجاری که از این حوالی رد می‌شد به آب افتاده بود. یکی خریدم و روی سرم گذاشتم. کلاه بیسبال قرمز روشنی که رویش نوشته ‌بود «کا. گ. ب؛ راز برملا شد.» کم‌کم پیاده‌روی مخفیانه‌‌ام داشت تبدیل می‌شد به یک شوخی مسخره.
نائورو یک جزیره‌ی مرجانی کاملا حلقوی است که حدودا یک سوم منهتن مساحت دارد. بیشتر مساحتش قسمت‌های مرکزی‌اش است. با این حال نزدیک هشتاد درصد از این قسمت‌ها معادن روباز و متروک و غیر قابل سکونت‌اند. پس تمامی ساکنان جزیره که ده‌هزار نفر بیش‌تر نیستند، در یک حلقه‌ی سبز که ساحل را در آغوش گرفته اقامت دارند. در حاشیه‌ی آن یک جاده‌ی گرد است که ساکنان و خانه‌هایشان را به هم وصل می‌کند.
وقتی کنار این جاده قدم می‌زدم، از کنار باشگاه گلف نائورو گذشتم. به دلیل خشکسالی زمین گلف خالی از علف بود. اندازه‌ی زمین جوری بود که گلف‌بازی حرفه‌ای می‌توانست با سه ضربه توپش را به سوراخ برساند. با وجود این، انگار کل زمین یک تله‌ی شنی بزرگ بود. خودم را به اداره‌ی پست رساندم. موفق شدم با حرف زدن درباره‌ی تمبر‌، اعتماد یکی از منشی‌ها را جلب کنم. یک نقشه برداشت و نشانی ابرشرکت آژانس نائورو را یادم داد، همان‌جا سر نبش بود.
وقتی روبروی ساختمانی که روسیه را نابود کرد ایستادم، حسابی وحشت کردم. ابرشرکت آژانس نائورو واقعا یک کلبه بود، یا شاید نیمه‌کلبه. نیمی از این کلبه را اجاره داده بودند. تقریبا توی همه‌ی پنجره‌ها یک دستگاه تهویه‌ی هوا چپانده بودند، احتمالا برای اینکه رایانه‌ها را خنک نگه دارند. ظاهر درب و داغان خانه‌ی یک دانشجوی سال ‌اولی را داشت ولی وقتی از پله‌ها بالا رفتم و به قدری نزدیک شدم که بتوانم حروفی را که بالای در بود بخوانم، پشتم لرزید: ابرشرکت آژانس نائورو. آمده ‌بودم به جایی که هفتاد میلیارد دلار پول تبهکار‌های روسی در آن پولشویی شده. بعضی از سیاست‌مدارهای مسکو برای مسائلی ناچیزتر از این ‌تیرباران می‌شدند.
در زدم. در کمی باز شد و از لای آن زنی پیدا شد که جارویی در دست داشت. سرایدار اقتصاد جدید جهانی بود. وقتی پرسیدم کسی داخل هست، واکنش خشنی نشان نداد. فقط گفت کسی نیست و باید تماس بگیرم. وقتی شماره تلفن آنجا را خواستم گفت چیزی نمی‌داند و در را بست.
برای پولشویی روش‌های مختلفی وجود دارد اما همه‌شان در واقع یکی‌ است: دریافت پولی که از راه غیر قانونی کسب شده و جابجا کردن آن در یک یا چند تراکنش تا جایی که ظاهری قانونی پیدا کند. وقتی پول‌ پاکیزه شد، به راحتی می‌شود از آن در معاملات قانونی مثل خرید و فروش املاک یا سهام استفاده کرد.
فکر کنید دلال کوکائین هستید و یک میلیون دلار اسکناس بیست دلاری آلوده به کوکائین دارید. می‌توانید بروید کازینو، به اندازه‌ی یک میلیون دلار ژتون بخرید، بعد از یکی دو دست قمار، ژتون‌ها را تحویل بدهید و بقیه‌ی پول‌تان را در قالب یک چک پس بگیرید. هر تراکنش بانکی که بالاتر از ده‌هزار دلار باشد باید به مراجع قانونی گزارش بشود. ولی حالا می‌توانید بدون اینکه کسی به‌تان شک کند، چکی را که از کازینو گرفته‌اید به عنوان سپرده به بانک تحویل دهید. چون اگر کسی بپرسد که این پول را از کجا آورده‌اید می‌توانید ادعا کنید که آن را در شرط‌بندی برده‌اید. یک راه دیگر برای پولشویی هم خرید چک‌های زیر ده‌هزار دلار است. این پول می‌تواند بدون جلب توجه وارد سامانه‌ی بانکی شود و به یک حساب فرامرزی منتقل شود.
در دهه‌ی هشتاد، بالاخره مشکل پولشویی جدی گرفته شد. سال ۱۹۸۶ برای اولین بار لایحه‌ای که در عنوانش واژه‌ی پولشویی به کار رفته بود در کنگره به تصویب رسید. سازمان‌های بین‌المللی از قبیل گروه هفت هم برخورد با این مسئله را تشدید کردند. در نتیجه برخی از کشور‌ها سربراه شدند. مثلا قبل‌تر می‌شد به صورت ناشناس در بانک‌های سوئیس حساب باز کرد. این حساب‌ها نه با نام مشتری، بلکه فقط با یک شماره‌ی چندرقمی شناسایی می‌شد. به‌شان می‌گفتند «حساب‌های شماره‌گذاری‌شده». سوئیس حالا دیگر از هویت صاحبان این حساب‌ها حفاظت نمی‌کند. ولی اصلاح سامانه‌ی بانکی سوئیس فقط باعث شد بازار جدیدی برای خدمات قدیمی آنها ایجاد شود. این مسئله با انقلاب دیجیتال همزمان شد. پس حالا هر کشور‌ مستقلی که صاحب خط تلفن بود می‌توانست وارد بازی شود. بسیاری از کشور‌های کوچک از قبیل نائورو از این فرصت استفاده کردند.
تخصص نائورو در بانک‌های پوسته‌ای است. این بانک‌ها فقط روی کاغذ وجود دارند و در آنها خبری از باجه و دستگاه خودپرداز نیست. بیش‌تر فعالیت‌های بانک‌های پوسته‌ای در نائورو (یا حتی در کلبه) صورت نمی‌گیرد. بلکه این فعالیت‌ها در «حساب‌های مکاتبه‌ای» در سایر کشور‌ها انجام می‌شود. حساب مکاتبه‌ای مثل حساب جاری است. با این تفاوت که حساب مکاتبه‌ای به خود بانک تعلق دارد.
هر بانکی باید تراکنش‌های بزرگِ حساب مکاتبه‌ای خود را ثبت و ضبط کند. بدین ترتیب دولت‌ها می‌توانند جابجایی پول را در بانک‌هایی که در خاک‌شان ثبت شده‌اند ردگیری کنند. با وجود این، نائورو به بانک‌های پوسته‌ای خود اجازه می‌دهد بدون این قید و بند‌ها فعالیت کنند. پس فرض کنید یک بانک نائورویی در یک بانک واقعی در آن سر دنیا یک حساب مکاتبه‌ای باز کند؛ اگر به این حساب پولی واریز شود، حسابدار بانک از هویت این پول و صاحب آن بی‌اطلاع می‌ماند. پس وقتی این پول از حساب مکاتبه‌ای نائورو عبور کند، غیر قابل ردگیری می‌شود.
رسوایی اخیر بانک نیویورک علاوه بر ترفند‌های جدید پولشویی نشان داد کشور کوچکی مثل نائورو چه نقش مهمی در این معاملات دارد. این پولشویی به وسیله‌ی بانکدار‌های روسی طراحی شده و به وسیله‌ی لوسی ادواردز، معاون بانک نیویورک، و همسرش پیتر برلین اجرا شد (ادواردز با نام لودمیلا پریتسکر در لنینگراد متولد شد و بعدها نام خود را تغییر داد.) عملیات از مسکو شروع شد. در آنجا بانک‌های سرشناس سوبین و ام‌دی‌ام، دو بانک دیگر به نام‌های دی‌کی‌بی و فلامینگو افتتاح کردند. این بانک‌ها کانالی بودند برای خروج ارز تبهکاران از مسکو.
بانک پوسته‌ای سینکس را چند روس اوایل دهه‌ی نود در نائورو افتتاح کردند. یکی از این روس‌ها آلکسی وُلکف بود که مستقیما با برلین و ادواردز همکاری می‌کرد. سینکس یک حساب مکاتبه‌ای در بانک کامرشال سان فرانسیسکو داشت که دلار‌ها از دی‌کی‌بی و فلامینگو به این حساب واریز می‌شدند (باور کنید تمامی این اسامی واقعی است.) بعد دلار‌ها به حساب چندین شرکت پوسته‌ای در بانک نیویورک وصول می‌شد. این شرکت‌ها هیچ کار خاصی انجام نمی‌دادند و فقط پول دریافت می‌کردند. برلین و ادواردز برای رد گم کردن مدام اسم این شرکت‌ها را عوض می‌کردند: شرکت بین‌المللی بِنِکس، جنرال فورِکس، تورفینِکس، شرکت سهامی خاص لولند و شرکت بین‌المللی بکس. در آخر دلار‌ها از حساب این شرکت‌ها در بانک نیویورک به چندین مقصد فرامرزی فرستاده می‌شد. حالا پول تبهکاران به دارایی‌های پاکیزه‌ی یک شرکت تبدیل شده بود.
یکی از روس‌های مظنون به دست داشتن در این پولشویی سمیون مُگیلویچ، سردسته‌ی مخوف مافیا، ملقب به دُنِ قرمز بود. نمی‌خواهم بی‌پرده حرف بزنم و کیفیت این مشتری را زیر سوال ببرم ولی اعترافات ادواردز در دادگاه جالب است: «می‌دونستم که بعضی از کارمند‌های بانک دی‌کی‌بی، بعضی مواقع… می‌ترسیدن از بانک برن بیرون، چون نگران بودن مشتری‌ها با مسلسل براشون کمین کرده ‌باشن.»
برلین و ادواردز طی سه سال، در طبقه‌ی آخر ساختمانی در بلوار کویینز، با استفاده از سه رایانه‌ی ساده شانزده هزار تراکنش مالی انجام دادند. این دو نفر برای خروج هفت میلیارد دلار از روسیه حدودِ ۱.۸ میلیون دلار دستمزد گرفتند. در نهایت دستمزد خودشان را هم به چند حساب فرامرزی در جزیره‌ی مَن منتقل کردند. فقط یک اشتباه باعث شد حقه‌شان لو برود؛ سیصدهزار دلار برای آزادی یک تاجر روسی به نام ادوارد الوینسکی به آدم‌ربایان روسی پرداخت شد. وقتی این پول سر از حساب شرکت بین‌المللی بِنِکس در‌آورد، اف‌بی‌آی وارد میدان شد.
افتتاح بانک در نائورو ساده و نسبتا ارزان است. اگر به وبسایت‌شان سر بزنید می‌توانید فقط با بیست‌وپنج هزار دلار یک بانک برای خودتان راه بیندازید. به گفته‌ی خود وبسایت، افتتاح بانک فایده‌های زیادی دارد: می‌توانید «با داشتن یک بانک وجهه‌ی خود را بهبود دهید» و در عین حال پول‌تان را از «همسر سابق کینه‌جوی خود» پنهان کنید. این جملات قصار مشخصا مشتری‌های بخصوصی را هدف گرفته‌. سایت توصیه می‌کند: «اموال‌تان را بقاپید، قبل از اینکه حتی فکر تصاحب‌شان به ذهن طلبکاران‌تان خطور کند.»

عکس: تصویر هوایی جزیره‌ی نائورو

پول کثیف شما بعد از عبور از یک بانک نائورویی دیگر محدودیتی نمی‌شناسد. هیچ کارآگاهی نمی‌تواند برای دنبال کردن جریان این پول از دادگاه حکم جلب بگیرد و به سوابق بانک دسترسی پیدا کند. چون اصلا هیچ سوابقی وجود ندارد. بانک‌های نائورو برای هر کارآگاهی حکم یک دیوار رسوخ‌ناپذیر را دارد. معامله دقیقا چه بوده؟ پول از کجا آمده؟ از نائورو. به سرنخی غیر از این نمی‌شود رسید.
چرا نائورو به بانکداری فرامرزی روی آورد؟ جواب دادن به این سوال زیاد سخت نیست. نائورو اقتصادی تک‌محصولی داشت و مثل بسیاری از کشور‌های استعمار‌زده و وابسته به متخصصان کشور‌های توسعه‌یافته متکی بود. این متخصصان از این کشور سوءاستفاده کردند و جیب خود را پر کردند.
اواخر قرن نوزده، در دوران اوج استعمار، هر کشور اروپایی که یک قایق داشت به اقیانوس آرام هجوم می‌آورد تا جزیره‌ی کوچکی را بقاپد. آلمان اولین کشوری بود که پرچمش را در سواحل نائورو کوبید. افسانه‌ها از این قرار است که یکی از افسران قوای استعماری می‌فهمد سنگی که در خانه‌ی یکی از اهالی نائورو به جای زیردری استفاده می‌شود از جنس فسفات خالص است. قسمت‌های مرکزی جزیره به سرعت ریل‌گذاری می‌شود و تاجرها کشتی‌هایشان را از خاک جزیره پر می‌کنند.
استرالیا در جنگ جهانی اول جزیره را از آلمان گرفت. ژاپن هم در جنگ جهانی دوم جزیره را گرفت و هزار‌ودویست نفر از اهالی نائورو را به بردگی به جزایر چوک برد که پانصد نفرشان حین کار اجباری مردند. بعد از جنگ، استرالیا دوباره سراغ معادن نائورو رفت و کلی پول به جیب زد. بالاخره در ۱۹۶۸ جزیره به استقلال رسید. از آن به بعد اتحادیه‌ی فسفاتِ نائورو تا چند دهه پول پارو می‌کرد. بیمه‌ی خدمات درمانی و آموزش‌و‌پرورش هم نصیب همه‌ی اهالی نائورو شد و ماشین، دستگاه تهویه‌ی هوا و واردات دیگر تقریبا در دسترس همه بود. این اتحادیه اوایل دهه‌ی نود با سرمایه‌گذاری املاک در اورگن و هاوایی حدود هشتصد میلیون دلار دارایی به هم زد.
ولی این کشور در این دهه‌ی پرفراز‌و‌نشیب، چند سرمایه‌گذاری بد کرد. آدران پولز، از مشاوران مالی نائورو در لندن، شصت میلیون دلار از دارایی‌های اتحادیه اختلاس کرد. نائورو حامی مالی یک تئاتر موزیکال لندنی بر اساس زندگی داوینچی هم بود. این موزیکال که لئوناردو نام داشت افتضاح از آب درآمد.
سال ۱۹۹۲ سر نائورو را به بهانه‌ی «اوراق بانکی درجه ‌یک» شیره مالیدند. شیادان به مقامات نائورو وعده دادند که ثروتمندان مخفیانه این اوراق را برای سود‌های کلان و سریع خرید‌و‌فروش می‌کنند. در جریان این معامله نائورو سی میلیون دلار ضرر کرد. این سی میلیون دلار احتمالا از طریق جزیره‌ی آنتیگوآ پولشویی شد و هیچ ردی از آن نماند.
حالا دارایی‌های اتحادیه به صدوسی میلیون دلار سقوط کرده است. غیر از بانکداری پوسته‌ای هم نمی‌توان آینده‌ی اقتصادی دیگری برای نائورو تصور کرد. شاید گردشگری می‌توانست راه چاره‌ی این کشور باشد ولی یک قرن استخراج فسفات از معادن یکی از بدترین زیست‌بوم‌های جهان را روی دست نائورو گذاشته. فقط اقتصاد جزیره نیست که در معرض خطر است. اگر یک شوالیه‌ی سفید‌پوش نوح‌مسلک برای نجات محیط زیست دست به کار نشود، وجود جزیره هم به خطر می‌افتد.
روز دوم اقامتم در جزیره بود. ساعت پنج صبح، وقتی هوا هنوز تاریک بود، به لطف ساعت بیولوژیک بدنم از خواب بیدار شدم. رفتم ساحل، روی شن‌ها ایستادم و ستاره‌ها را تماشا کردم، افق چشمک می‌زد و صبح با رنگ قرمزش روی سطح آب جلو می‌آمد. آسمان کم‌کم روشن‌تر می‌شد. تصمیم گرفتم قبل از غیر‌ قابل تحمل شدن گرما، جزیره را گز کنم. راه افتادم و چند قدم توی جاده حرکت کردم. ناگهان ماشینی کنارم ترمز کرد و راننده‌ی کنجکاوش پیشنهاد کرد سوار شوم.
پرسید: «توی نائورو چی کار می‌کنی؟»
جواب دادم: «هیچی، اومده‌م تماشا.»
چپ‌چپ نگاهم کرد و پوزخند زد. بعد گفت: «بذار یه چیزی ازت بپرسم. تا حالا خبرنگاری کردی؟»
شمرده جواب دادم: «توی حرفه‌ای فعالیت کردم که از لحاظ فنی می‌شه اسمش رو خبرنگاری گذاشت.»
گفت: «نمی‌خوام با یه خبرنگار صحبت کنم، اون‌وقت اونم اسمم رو جایی بیاره.»
بعد از این صحبت‌ها، دوست جدیدم پیشنهاد کرد دور جزیره بچرخیم. بیست دقیقه‌ای همه‌جایش را دیدیم. یک بار هم در مغازه‌ای توقف کردیم که چیزی جز نان سفید نداشت. توی راه صحبتی نکردیم و راننده به چیز خاصی اشاره نکرد. سکوت ترسناک و نفسگیری بر تور گردشگری‌مان حاکم بود. جفت‌مان می‌دانستیم که هر مسافری به نائورو می‌آید فقط می‌خواهد یک چیز را ببیند. آخرش راننده کنار کارخانه‌ی فسفات ترمز کرد و پرسید: «می‌خوای تاپ‌ساید رو ببینی؟» تاپ‌ساید لقبی بود که بومی‌های جزیره به مناطق مرکزی داده ‌بودند.
پیچیدیم و از یک جاده‌ی خاکی بالا رفتیم. هنوز می‌شد کارخانه‌ای را دید که تخته‌سنگ‌های بزرگ از طریق راه‌آهن به آنجا می‌آمد تا حرارت ببیند و به پودر فسفات فرآوری‌شده تبدیل شود. از تپه‌ی داخلی جزیره بالا رفتیم. تقریبا چیزی از این تپه باقی نمانده ‌بود. از اینجا می‌شد با یک نگاه شکم جزیره را تماشا کرد.
هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند به درستی توصیف کند که استخراج از معادن چه بلایی سر نائورو آورده. وقتی روی آن تپه ایستادم همان احساس تنهایی وحشت‌آوری بهم دست داد که در کولوسئوم تجربه کرده بودم. انگار این جزیره‌ مثل روحانیان کاتولیک قرون وسطی موهای وسط سرش را تراشیده بود‌. همه‌ی سرسبزی زمین چیده شده و فقط سنگ‌ها باقی مانده ‌بود. تنها خبر خوب این بود که در حاشیه‌ها هنوز لایه‌ی نازکی از گیاهان را می‌شد دید. این لایه همان نخل‌های مرده، کاج‌های پیچی تاج‌سیاه، و زمین گلف خالی از علف بود. منظره‌ی داخلی جزیره شبیه به سطح ماه بود، سطح آن پر بود از چاله‌ها و مجراهای حفاری‌شده. لایه‌ی سطحی خاک و فسفات کاملا از بین رفته بود و تنها چیز باقی‌مانده مجراهای سینوسی سنگی بود. در میان این مجراها می‌شد آثاری از ستون‌های سنگ آهک و مرجان را دید که از زیر خاک بیرون آمده ‌بود.
شیشه‌ها را بالا کشیده ‌بودیم و با سرعت کم حرکت می‌کردیم. راننده ترمز کرد. در حالی که منظره‌ی لخت تاپ‌ساید را نگاه می‌کرد، به من گفت در دوران بچگی‌اش اینجا جنگل استوایی انبوهی بوده. او و دوستانش با تور چلچله‌ی دریایی سیاه شکار می‌کردند. چلچله‌ها را به خانه می‌بردند و به روش سنتی نائورو می‌پختند. ولی حالا دیگر تعداد خیلی کمی از این پرنده باقی مانده.
مدتی در سکوت نشستیم. فقط صدای هیس‌مانندی به گوش می‌رسید. نسیمی نمی‌وزید. فقط ذرات ریز تالک در هوا معلق بود. انگار این ذرات در هوای سنگین و خالی از پرنده ترق تروق می‌کردند و می‌ترکیدند. چهره‌ی صبور راننده از منظره‌ی جزیره هم ناخوشایند‌تر بود، خالی از هرگونه تاثر ولی درهم‌کشیده از چیزی که به طرز غیر قابل توصیفی غم‌انگیز بود. تکان نمی‌خورد ولی صورتش حالتی از شرم داشت که تا آن موقع ندیده‌ بودم. او و هموطنانش از ثروتی هنگفت و بادآورده مست بودند و ناآگاهانه سرزمین مادری‌شان را ذره‌ذره فروخته ‌بودند. حتما بارها خودشان را با این بهانه توجیه کرده‌ بودند ولی هنوز هم دیدن و حس کردن عمق فاجعه برایشان غیر قابل درک بود. تصور کنید فرانسه بوردو را آسفالت کند یا اسپانیا توی دشت‌های کاستیل نمک بپاشد. راننده گفت امید‌وار است روزی شانس بیاورم و مزه‌ی چلچله را بچشم. بعد جلوی اداره‌ی پست پیاده‌ام کرد.
از جاده بالا رفتم تا به کلبه رسیدم. دوباره در زدم. این بار کسی جواب نداد. نگران بودم که هیچ‌وقت نتوانم اقتصاد جدید جهانی را زیارت کنم. برگشتم سمت هتل. وسط راه، وقتی زیر آفتاب استوایی تلوتلو می‌خوردم، به این نتیجه رسیدم که همه‌ی آنچه در طول صبح دیدم چیزی نبود جز همین اقتصاد جدید جهانی.
همان‌طور که از کلمه‌ی «پولشویی» معلوم است، فرایند پاکسازی پول مراحل مختلفی دارد. بعد از کسب درآمد از راه غیر قانونی، پولشویان اول پول شما را به بانکی واریز می‌کنند که در جایی مثل نائورو ثبت شده. بعد پول‌تان وارد «مرحله‌ی چرخش» می‌شود. در این مرحله پول باید از سامانه‌ی بانکی کشوری عبور کند که اقتصاد پایدار و پول پاکیزه‌ی فراوانی دارد، مثلا آمریکا. عبور این پول از بانک‌های ما سود کلانی برایمان دارد. برای همین می‌شود گفت استاندارد‌های پولشویی در خود آمریکا هم گیج‌کننده است.
به قول ریموند بیکر، متخصص پولشویی در مرکز سیاست‌های بین‌المللی: «به زبان ساده، پولِ جرم و جنایت غیر قانونیه ولی پول فاسد غیر قانونی نیست.» فرض کنید پولی از راه جرم مثلا خرید‌و‌فروش مواد مخدر به دست آمده، آمریکا به طور رسمی از ورود این پول به اقتصادش جلوگیری می‌کند. ولی اگر پول از طرف ژنرال سامی آباچا وارد اقتصاد شود مشکلی پیش نمی‌آید. خانواده‌ی آباچا تا حالا میلیارد‌ها دلار را با همین روش از کشور نفت‌خیز نیجریه خارج کرده‌‌اند.
خانواده‌ی آباچا در طول دهه‌ی نود میلیارد‌ها دلار به حساب‌های خود در سیتی‌بانک آمریکا پول می‌ریختند. این کار قانونی بود. چون انتقال پولی که از راه اخاذی و رشوه در یک کشور دیگر به دست آمده باشد در آمریکا جرم نیست. سیتی‌بانک به انتقال میلیارد‌ها دلار پول برای چندین رهبر سیاسی فاسد و خانواده‌هایشان اعتراف کرده؛ عمر بونگو، رئیس‌جمهور گابون؛ جیم لوسینچی، رئیس‌جمهور سابق ونزوئلا؛ رائول سالیناس ده گورتاری، برادر رئیس‌جمهور سابق مکزیک. سیتی‌بانک مثل سایر بانک‌های آمریکایی برای این مشتری‌های ثروتمند خدمات ویژه‌ای در نظر گرفته. یکی از این خدمات بانکداری شخصی است. در این نوع بانکداری، برای رعایت حریم خصوصی، مشتری‌ها فقط با کد‌های محرمانه شناخته می‌شوند. از طرف دیگر بانکداری شخصی به این مشتریان امکان می‌دهد «حساب‌های عبوری» افتتاح کنند. این حساب به مشتریان اجازه می‌دهد پول‌های ناشناس را وارد سامانه‌ی بانکی ایالات متحده کنند و فقط بعد از چند دقیقه به یک حساب فرامرزی انتقال دهند.
به خاطر مرز باریکی که بین پول جرم و پول فاسد وجود دارد، هر سال حدود چهل میلیارد دلار پول فاسد از طریق بانک‌های آمریکایی پولشویی می‌شود. به قول بیکر: «ما نوعی از پولشویی رو محکوم می‌کنیم ولی همزمان یه نوع دیگه‌ش رو تشویق می‌کنیم.»
مجازات‌هایی که در قانون برای برخورد با پولشویی در نظر گرفته شده واقعا کیفیت بازدارندگی لازم را ندارد. مثلا تا همین امروز در پرونده‌ی رسوایی بانک نیویورک فقط یک حکم زندان صادر شده. این حکم برای اسوتلانا کودریافتسف، از منشی‌های عملیات، بود که ماهی پانصد دلار می‌گرفت و وظیفه‌ داشت بر حساب‌های مشکوک نظارت کند. جِد راکوف، قاضی فدرال آمریکا، با بیان اینکه می‌خواهد «درس عبرتی به دیگران بدهد» کودریافتسف را به دو هفته زندان محکوم کرد.
چون این‌ روزها خیلی از مردم به امکانات لازم برای پولشویی دسترسی دارند، این مشکل به طور تصاعدی وخیم‌تر می‌شود. این روند خیلی از متخصصان را نگران کرده. جاناتان ام. واینر، از مسئولان سابق وزارت امور خارجه، پولشویی را با واژه‌ی سرطان توصیف می‌کند. «پولشویی متاستاز می‌کنه و خیلی آروم به قسمت‌های مختلف وارد می‌شه.» واینر فروپاشی آلبانی در ۱۹۹۸ را مثال می‌زند، وقتی به واسطه‌ی مقررات شل‌و‌ول بانکی یک ترفندِ هرمی به اقتصاد کشور نفوذ کرد. در پایان ماجرا، پس از فروپاشی کشور، مردمِ وحشت‌زده به زاغه‌ی مهمات کشور حمله‌ کردند و با کلاشینکف به خیابان‌ها ریختند. شورشی‌ها راه‌شان را به کوزوو باز کردند، سلاح در اختیار همسایه‌های ضد صرب‌شان گذاشتند و آنها را هم شوراندند. جنگ درگرفت و آمریکا مجبور شد برای پایان درگیری‌ها وارد میدان شود.

بعد از بازگشت از نائورو فهمیدم رئیس‌جمهور این کشور به نیویورک آمده تا به مناسبت آغاز هزاره‌ی سوم در اجلاس سران سازمان ملل متحد سخنرانی کند. برنارد دویوگو در دهه‌ی پُرنوسانِ سیاست‌های داخلی نائورو، چهار بار به ریاست جمهوری رسیده.
دویوگو مرد باوقاری بود. برای صبحانه به اتاقش در هتل خیابان پارک دعوتم کرد. من و او و سفیر نائورو و چند مقام دولتی دیگر دور هم نشستیم و از آن سوسیس و تخم‌مرغ‌های طلایی خوردیم که فقط در هتل‌ها پیدا می‌شود.
دویوگو به من گفت: «هروقت مقامات با حکم دادگاه به جزیره بیان ما باهاشون همکاری می‌کنیم.»
نائورو واقعا در چند پرونده‌ با مقامات همکاری کرده ولی انصافا این پرونده‌ها خیلی مضحک بودند. یکی از این پرونده‌ها به دهه‌ی نود برمی‌گردد؛ یک گروه مذهبی‌نما در فلوریدا، که «انجمن وزارتخانه‌های بزرگ بین‌المللی» نام داشت و به گروه نژاد‌پرستانه‌ی کو کلاکس کلان مرتبط بود، یک ترفند پانزی راه‌ انداخت. در ترفند پانزی موسسات مالی سپرده‌گذاران را با وعده‌ی سود بالاتر از نرخ معمول وسوسه می‌کنند. ولی این موسسات سرمایه‌گذاری خاصی نمی‌کنند و سپرده‌ی سپرده‌گذاران بعدی را به جای سود به سپرده‌گذاران قبلی می‌دهند. ترفند پانزی این موسسه «برنامه‌ی برکتِ خود را دو برابر کنید» نام داشت. مسیحیانی که به دنبال سود راحت بودند در این برنامه سرمایه‌گذاری کردند ولی پول‌شان از بانکی در نائورو سر در‌آورد و ناپدید شد. بعد از اینکه دست این موسسه رو شد نائورو امتیاز بانکداری آن را باطل کرد.
دویوگو به من گفت: «ما پیشینه‌ی همه‌ی شرکت‌ها رو بررسی می‌کنیم.» وزارت امور خارجه این ادعا را رد کرده. «ما صلاحیت شرکت‌ها رو بررسی می‌کنیم. حرفی که اونها درباره‌ی پول روس‌ها و نائورو می‌زنن واقعیت نداره. اگه اون پول به نائورو می‌رسید، ما الان روی گنج نشسته ‌بودیم.» چاقو را روی میز جابجا کرد. «اون پول از طریق بانک نیویورک پولشویی شد.»
سامانه‌ی بانکی نائورو نظارت دقیقی روی معاملات ندارد. برای همین هیچ حق کمیسیونی به نائورو تعلق نمی‌گیرد. مهم نیست اندازه‌ی معامله چقدر باشد یا چند انتقال وجه اتفاق بیفتد، در هر صورت فقط پول خرد نصیب دولت نائورو می‌شود: هزینه‌ی ثبت اولیه‌ی بانک و بعد هزینه‌ی تمدید سالانه.
دویوگو توضیح داد: «هزینه‌ی تمدید سالانه هزار دلاره.»
وزارت خزانه‌داری می‌گوید حداقل چهارصد بانک پوسته‌ای در نائورو فعالیت می‌کند (نصف این بانک‌ها متعلق به مشتری‌های روسی است.) پس نائورو حدود نیم میلیون درآمد سالانه دارد. این رقم برای کشوری با جمعیت نائورو پول ناچیزی نیست. ولی نائورو برای آینده پروژه‌های گران‌قیمتی برنامه‌ریزی کرده، پس بعید است به همین زودی از بانکداری فرامرزی دست بردارد.
دویوگو گفت نائورو امید‌وار است تاپ‌ساید را احیا کند. چون لایه‌ی سطحی خاک کاملا از بین رفته، این کار حداقل بیست سال طول می‌کشد و سیصد میلیون دلار خرج دارد. دویوگو گفت: «ما در نظر داریم بخشی از مناطقی رو که حفاری شده‌ همون‌طور دست‌نخورده بذاریم. این‌طوری نسل‌های آینده می‌تونن ببینن جزیره توی چه وضعیتی بود.» آقای سفیر اضافه کرد: «مثل موزه.»
پس شاید بتوان آینده‌ی اقتصادی دیگری برای نائورو تصور کرد: طبیعت‌گردی، بدون طبیعت.
از دویوگو پرسیدم چه ایده‌ی دیگری برای کسب درآمد در نائورو دارند. گفت دولت مشغول بررسی یک پیشنهاد جدید است: تراش دادن ستون‌های سنگ آهک‌ و ساخت میز پذیرایی برای صادرات به غرب. پرسیدم بجز این چه ایده‌ی دیگری برای کسب و کار دارند. دویوگو فقط نان تستش را گاز زد.
بعد‌ها یک مقام دولتی دیگر نائورو بهم گفت صحبت‌هایی شده درباره‌ی صدور مجوز استفاده از کُدِ تلفن جزیره در سرویس‌های جنسی تلفنی. وانواتو، یکی دیگر از جزایر پولشویی منطقه، پیش‌تر همین کار را کرده. ولی نائورو فعلا به صادرات میز پذیرایی دل بسته.
بزرگ‌ترین عید نائورو روز آنگام است. اهالی نائورو در این روز‌ یاد برهه‌های مختلفی از تاریخ را گرامی می‌دارند. دورانی که جمعیت جزیره هزاروپانصد نفر بود. امروزه هفت‌هزار نائورویی در روبان باریک و سبز جزیره حلقه زده‌اند. آینده‌ی اقتصادی جزیره هم به علاقه‌ی کشور‌های غربی به میز پذیرایی آهکی بستگی دارد. پس با احتیاط از رئیس‌جمهور پرسیدم چشم‌انداز ده ساله‌ی نائورو را چطور می‌بیند.
«مشکلی نیست.» بعد توضیح داد که استخراج جزئی فسفات از معادن آنها را سرپا نگه می‌دارد.
دوباره پرسیدم: «چشم‌انداز بیست ساله رو چطور می‌بینین؟»
رئیس‌جمهور به آرامی جواب داد: «تا اون موقع ممکنه مشکلاتی داشته ‌باشیم.»
مدت کوتاهی بعد از مکالمه‌ی من و دویوگو، گروه هفت بیانیه‌ای صادر کرد؛ کارگروه نظارت بر بانکداری غیرشفاف در اقدامی نادر از کشور‌هایی تمجید کرد که قوانین بانکی‌شان را «بهبود» داده‌اند. جای نائورو در این بیانیه خالی بود.
یک مقام ارشد در وزارت خزانه‌داری بهم گفت نائورو از قبل هم متخاصم‌تر شده، تا جایی که دست به اخاذی هم می‌زند. گویا دویوگو نامه‌ای برای وزارت خزانه‌داری نوشته و ادعا کرده که «نائورو قربانی تبلیغات رسانه‌ای منفی و ناعادلانه‌ای مبنی بر ادعای واهی پولشویی شده. به همین دلیل این کشور به هیچ وجه نمی‌تواند اصلاحات را اعمال کند و مشکلات سامانه‌ی بانکی فرامرزی خود را برطرف کند. مگر اینکه ایالات متحده‌ی آمریکا ده میلیون دلار به نائورو بپردازد.»
استوارت ای. آیزنستات، معاون وزیر خزانه‌داری، جواب داده: «نائورو حالا‌ حالاها نباید منتظر دریافت چک بزرگی باشه.» محاصره‌ی اقتصادی نائورو حتی ممکن است به زودی کاملا رسمی شود. جیم لیچ، نماینده‌ی کنگره، مشغول آماده کردن یک لایحه‌ است. تصویب این لایحه در کمیسیون به وزارت خزانه‌داری اجازه می‌دهد بدون نیاز به تایید کنگره هر کشوری را که استاندارد‌های بانکی ایالات متحده را رعایت نکند در قرنطینه بگذارد. پس می‌توان نائورو را موش آزمایشگاهی پلیس مالی جدید جهان نامید.
در این بین، نائورو حرف‌های جهان غرب را نادیده گرفته، دنده‌ را عوض کرده تا رویکرد خیلی مدرنی پیش بگیرد: روابط عمومی. ماه اکتبر یک مشاور روابط عمومی در ملبورن به نمایندگی از «کشور نائورو» دعوتنامه‌ای برای من فرستاد. بوگدان می‌خواست به نیویورک بیاید و در یکی از کلاب‌های باکلاس مرکز شهر فیلمی ده دقیقه‌ای برایمان اکران کند. از همان فیلم‌های تبلیغاتی که در هواپیما‌ها قبل از فیلم اصلی پخش می‌کنند.
مراسم نیمه‌شب شنبه آغاز شد. من را از بین جمعیتی که مقابل کلاب، پشت طناب، صف بسته‌ بودند به داخل اسکورت کردند. بچه‌های هیجان‌زده منتظر فرصتی بودند تا وارد شوند و بتوانند نوشیدنی ده دلاری بخورند و فیلم لبخند کودکان نائورویی، تاب خوردن نخل‌ها و موج فیروزه‌ای دریا را تماشا کنند. نماهای ضبط‌شده از تاپ‌ساید آن‌قدر کوتاه و بسته بود که ستون‌های آهک شبیه به توتم‌های زیبای جزایر پلی‌نزی از آب درآمده بود. زن‌ها با لباس‌های رنگارنگ پاستِلی در کلبه‌های کاهگلی نشسته بودند و لبخند می‌زدند. قایق‌های بومی هم روی موج‌های درخشان پارو می‌زدند. شاید نائورو در خیال پل گوگن این‌طور باشد.
بوگدان موهای بلوند پلاتینه داشت و یکدست سیاه پوشیده بود و کلاه ‌بِرِه‌ به سر داشت. بهش سلام کردم و از شایعه‌ای که به گوشم رسیده‌ بود پرسیدم. شنیده ‌بودم نائورو از ترس نابودی جزیره به واسطه‌ی گرمایش زمین و سیل، زمین‌های آپ‌لند استرالیا را خریده. بوگدان گفت این داستان تا حدودی حقیقت دارد. استرالیا یکی از جزایر نزدیک به دیواره‌ی بزرگِ مرجانی را به نائورو پیشنهاد کرده ولی آنها هدیه را رد کرده‌اند، چون نمی‌خواستند استقلال‌شان را به استرالیا تسلیم کنند.
ولی انگار نائورو باید برای چنین احتمالی برنامه‌ریزی کند. حتی اگر نائورو تبدیل به سوئیس بعدی هم می‌شد، باز در مدت کوتاه پولی دست و بالش را نمی‌گرفت. کافی است آب دریا چند قدم بالا بیاید تا حلقه‌ی باریک زیست‌پذیر جزیره زیر آب برود. آن‌وقت قبرستان مرجانی تاپ‌ساید در دل دریا تنها می‌ماند و دوباره تا یک میلیون سال مستراحی می‌شود برای پرنده‌های مهاجر.

جک هیت ، ترجمه: امیر دیلمانیدرباره نویسنده

این ناداستان کوتاه‌شده‌ی متنی است با عنوان The Billion Dollar Shack که دسامبر 2000 در نیویورک‌تایمز منتشر شده است

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *