خانواده

درخت بخشنده یک تجربه: خانواده

  سوسک سیاه و خرمگس  زهرا قدیانی کوچک و کوچک‌تر شدند تا اینکه در انتهای کوچه محو شدند. دویدم آمدم خانه. ایستاده، تکیه دادم به پشتی و دمغ زل زدم به آن طرف اتاق، جایی که تا چند دقیقه ... ادامه نوشته

در منزل بیمار گزارش عیادت پزشک آمریکایی از مریض تهرانی

شب شکرگزاری بود، در اداره‌ی امور بیمارستان روز طولانی و پرکاری را پشت سر گذاشته بودم. آخرین بیمار شب را هم ملاقات کرده بودم و روشنی اطاق‌های بیمارستان جای خود را به نور ضعیف شمع داده بود. پرستار شب ... ادامه نوشته

27 خداحافظی چند قاب از لحظه‌ی ترک والدین

پدر و مادر دینا دایکمن خانه‌ی کودکی‌هایش در آیووا را وقتی هفتادوچندساله بودند، سال ۱۹۹۰، فروختند. به خانه‌ی روستایی قرمز روشنی در همان شهر نقل مکان کردند و با مبلمان قدیمی‌شان پرش کردند. دایکمن، عکاسی که آن زمان سی‌وچند‌ساله ... ادامه نوشته

پدران من

تجربه ثابت کرده ازدواج برای خانواده‌ی من کاری است مقاومت‌ناپذیر. ما تلاش می‌کنیم و شکست می‌خوریم و باز هم تلاش می‌کنیم و هرجور شده ایمان‌مان را به نهادی که همه‌ی ما را مضحکه‌ی خود کرده حفظ می‌کنیم. خود من ... ادامه نوشته

خواب‌های جنگ نامه‌نگاری‌های زن و شوهری جوان در سال‌های جنگ

  داوود قزلباش و شیرین میرزاده دخترخاله پسرخاله هستند و در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرده‌اند. روز بعد از اعلام رسمی خبر جنگ در نماز جمعه، داوود خودش را از غرب تهران با دوچرخه به مسجد الهادی در تهرانپارس می‌رساند ... ادامه نوشته

قربان‌تان، پاپا نامه‌های دکتر محمد مصدق به پسر و نوه‌اش، احمد و محمود

قربان محمود عزیزم کاغذ اول اکتبر رسید و موجب خوشحالی من گردید. از اینکه حالت به‌حمدالله خوب است شاکرم و از اینکه از اوضاع و هوا ناراضی هستی، چون هنوز عادت نکرده‌ای نمی‌توانم چیزی بنویسم. البته هوا و آفتاب ... ادامه نوشته

الهه‌ی کج و معوج

دنبال الهه‌ای بودم که قرار بود باشم. ایزدبانویی پیچیده در ردای پرنیان با تاجی از گل‌های ریز سفید که با لبخندی معصوم انگشتان کشیده‌اش را عشوه‌گرانه روی شکم برآمده‌اش گذاشته و با چشمانی خمار به دوردست می‌نگرد. همان پیکر ... ادامه نوشته