ولین بار که تصویر ماچوپیچو به چشمم خورد فکر کنم هشت نهساله بودم. معبد خورشید تنتن را تازه خوانده بودم. جایی در داستان، پروفسور تورنسل دزدیده میشود و تنتن و کاپیتان هادوک برای نجات پروفسور به ماچوپیچو میروند. دنبال تصویر گشتم و فهمیدم نام این مکان جادویی پرپله ماچوپیچو است. واژهی ماچوپیچو را صد باری برای خودم تکرار کردم. چنان سحری داشت که اولین جرقهی نام مکانها در ذهنم زده شد: من میخواستم به این ماچوپیچو با آن عنوان افسانهایاش سفر کنم. از پلههایش بالا بروم، نفسم بند بیاید و از آن بالا جهان را نظاره کنم. جادوی ماچوپیچو نهتنها دست از سرم برنداشت که مدتی بعد نام جدید دیگری هم به آن اضافه شد. دههی ۶۰ بود؛ سالهایی که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت و ما همهی برنامههای معدودش را با جان و دل تماشا میکردیم. اولین بار نام پورت سعید را در سریال بادبانهای برافراشته شنیدم. مطمئنا همهی آنهایی که دههی ۶۰ ایران را از سر گذراندهاند این سریال را خوب یادشان است اما نمیدانم نام پورت سعید هم بهاندازهای که برای من جذابیت داشت برای آنها هم داشته یا نه. از آن موقع به بعد بود که برای خودم فهرستی درست کردم از شهرها، مکانها، کشورها، حتی فروشگاههایی که نامهای عجیب و غریب دارند و تصمیم گرفتم به همهشان سفر کنم؛ مقصدهایی که میدانم هیچوقتِ هیچوقت پایانی ندارند و بعد از دیدن هرکدامشان جادوی دیگری برای یادآوری به نامشان اضافه میشود. ...
ادامه نوشته