روایت‌های زندگی

کمانچه‌ی رضا

  دو روز تعطیلی و یک بین‌التعطیلین و یک چهارشنبه که می‌شد مرخصی گرفت افتاده بود به هم و عملاً همه داشتند یک‌وری می‌رفتند اما من تا خود پنج باید می‌ماندم فیلمی را تدوین می‌کردم که خودم پیشنهادش را ... ادامه نوشته

نیویورک علیه لس‌آنجلس

  بچه که بودیم خیال می‌کردم برای قاطی شدن با برادرهای نوجوان و مرموزم کافی است همان چیزهایی را دوست داشته باشم که آن‌ها دوست دارند؛ مسابقات تنیس، تیم فوتبال‌آمریکاییِ واشینگتون‌ ردْاِسکینز، باب دیلن، سه‌گانه‌ی جنگ ستارگان، به‌خصوص امپراتوری ... ادامه نوشته

ساعت شماطه‌دار

قسمت بزرگی از خاطرات کودکی من متعلق به زمان و آدم‌هایی است که به‌سختی حتا یک بار آن‌ها را دیده‌‌ام. مادر و پدر جنگ‌زده‌ام با برادرهایم از خرمشهر راهی بندرعباس شدند و سیزده سال بعد من آن‌جا به دنیا ... ادامه نوشته

سالک مسکوت روزمره

یک سال پیش در زمانه‌ی کرونا در قاره‌ای دور در اتاقی تنها که فقط پدر بچه کنارم بود او را به این دنیا آوردم. مادر شدم و او شد بچه‌ی من. اولین چیزی که تجربه کردم سرخوشی شگفتی بود ... ادامه نوشته

آن بچه منم

    اول. گل‌های رز و گل‌های صدتومانی دارم به دو عکس نگاه می‌کنم. یکی نسخه‌ی رنگ‌روغن پرتره‌ی درخشان اَنگْرِ نقاش از لویی‌ فرانسوا برتَن از سال ۱۸۳۲ است؛ پرتره‌ی مردی درشت‌اندام و هیکلی در دهه‌ی هفتم زندگی‌اش که ... ادامه نوشته

اینک که روز رفته ولی شب نیامده

ادربزرگی که آینه دستش گرفته و به چین‌وچروک‌های صورتش نگاه می‌کند و بعد با آهی از جوانی و زیبایی‌اش می‌گوید تصویری آشنا یادمان می‌اندازد. اینکه همه کم‌وبیش افسوس آن روزهایی را می‌خورند که شادابی چیزی بدیهی بود. این روزها آدم‌ها زودتر یادشان می‌افتد تا از این نشانه‌های پیری جلوگیری کنند. در مطب‌های زیبایی گوش تا گوش آدم نشسته که خط کوچکی را محو کنند. رد بخیه‌ها را کمرنگ کنند و موها را پرپشت‌تر کنند. همه‌ی اینها یک‌جور تلاش برای به تعویق انداختن آن روزی است که بالاخره می‌رسد. می‌شود دورش کرد اما پذیرفتن این تغییرات خودش لذت بردن از حال زندگی است ... ادامه نوشته

پاویون

یک قانونِ نانوشته وجود دارد که اسکانِ شبیه به آدمیزاد در بیمارستان‌های آموزشی را فقط لایق پزشکان می‌داند. ترجمه‌ی جمله‌ی قبلی این است که شما ـ بی‌توجه به اینکه داروساز هم دارد دکتری عمومی می‌گیرد و او هم ممکن ... ادامه نوشته

سرزمین مادری

کنار گذاشتن عادت‌ها و آداب و رسوم و خلق‌و‌خوهای بومی‌ وقتی به کشور جدیدی نقل مکان می‌کنیم کار ساده‌ای نیست. خیلی‌ها نمی‌توانند به همین دلایل، که شاید قبل از رفتن بهش فکر هم نکرده‌اند، در جای جدید دوام بیاورند. خیلی‌ها پس از مهاجرت محتاط‌تر می‌شوند تا به امن‌ترین شکل ممکن در دنیای جدید ادغام شوند، اما در موقعیت‌های دشوار خودِ سرسخت‌تر و بی‌پرواترشان برمی‌گردد و به دادشان می‌رسد. هلن ثورپ در این زندگی‌نگاره از دوگانگی هویت ذاتی و اکتسابی می‌گوید. ... ادامه نوشته

برای تو آوردم

در جنگ است که مرزها پررنگ می‌شوند و وطن و وطن‌دوستی شکل تازه‌ای می‌گیرد. آنها که می‌روند تا برای وطن‌شان بجنگند قهرمان‌اند و آنها که می‌مانند عافیت‌طلب. اما وقتی تب و تاب جنگ فروکش می‌کند، رزمنده‌ها می‌مانند و دردها و زخم‌هایشان. فراموش می‌شوند، پیر می‌شوند اما دردهایشان عمیق‌ و جاندار برجا می‌ماند. حالا اگر کسی برای وطنی بجنگد که حتی در آن به دنیا نیامده و به زبانی حرف بزند غیر از زبان مردمان آن سرزمین، با لایه‌ای عمیق‌تر از این فراموشی مواجه می‌شود. روزی هوارد باسکرویل آمریکایی کنار ایرانی‌ها جنگید،کشته شد و مردم مشروطه‌خواه شهید نامیدندش و عارف قزوینی قهرمانی‌هایش را ستود و برایش شعر گفت. اما آیا امروز او را به یاد داریم؟ امیرمحمد دهقان در این زندگی‌نگاره از فراموش‌شدگان وطن نوشته. ... ادامه نوشته

پدران من

تجربه ثابت کرده ازدواج برای خانواده‌ی من کاری است مقاومت‌ناپذیر. ما تلاش می‌کنیم و شکست می‌خوریم و باز هم تلاش می‌کنیم و هرجور شده ایمان‌مان را به نهادی که همه‌ی ما را مضحکه‌ی خود کرده حفظ می‌کنیم. خود من ... ادامه نوشته

الهه‌ی کج و معوج

دنبال الهه‌ای بودم که قرار بود باشم. ایزدبانویی پیچیده در ردای پرنیان با تاجی از گل‌های ریز سفید که با لبخندی معصوم انگشتان کشیده‌اش را عشوه‌گرانه روی شکم برآمده‌اش گذاشته و با چشمانی خمار به دوردست می‌نگرد. همان پیکر ... ادامه نوشته

عطش

دست کشیدن از کاری که مدام انجامش می‌دهیم چقدر سخت است؟ حتی دست کشیدن از ناخن جویدن یا شکستن مفاصل زمان‌بر و اعصاب‌خردکن است، چه برسد به چیزی که مستقیم روی روان آدم تاثیر می‌گذارد. ترک کردن و برگشتن و باز هم ترک کردن از آن فرایندهای تکراری زندگی معتادها است. دلت تنگ می‌شود، نمی‌دانی با خودت چه‌کار کنی، مستاصل می‌شوی و هزار فکر جورواجور توی سرت می‌چرخد، تازه اگر آن نیاز شدید فیزیکی را رد کرده باشی. لسلی جیمیسون در این زندگی‌نگاره از ترک الکل نوشته، از برگشتن دوباره و ناامید شدن. ... ادامه نوشته

فقط امروز از چیزی نمی‌ترسم

ترک کردن همیشه داستان پر آب چشمی بوده، به این راحتی نیست که معتاد برود خودش را ببندد به تخت و دو روز داد و بیداد کند و بعد ترک کند و سلامت و راحت توی خیابان بگردد. ترک کردن درد دارد و آداب دارد و ادب دارد اما اگر روزی قرار باشد به اجبار یا اشتباه ترک کنید اوضاع بدتر هم می‌شود. در این زندگی‌نگاره مهدی ایمانی از گرفته شدنش در یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد اجباری که مدتی رواج داشت نوشته. ... ادامه نوشته

باغ دلگشای پدرم

خیابان‌ها ساخته می‌شوند اما آن‌جور که ساخته شدند نمی‌مانند. در یک شهر زنده همه چیز عوض می‌شود، محله‌ای اعیان‌نشین بدل می‌شود به جایی از رونق افتاده یا برعکس. در شهری که حیات دارد همه چیز ممکن است و هرچه شهر قدمت بیشتری داشته باشد این عوض و بدل شدن‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. باغ سپهسالار نمونه‌ی یکی از این خیابان‌ها است که در طول حیاتش مرتب نقش عوض کرده، در این زندگی‌نگاره نازنین جودت از این نقش‌ها و تغییراتش در طول زمان نوشته. ... ادامه نوشته

باخانمان

بعضی روزها می‌روم باشگاه انقلاب و می‌دوم. هفته‌ی قبل رفتم ولی اول جاده دیدم حال دویدن ندارم. نیمکت دنجی پیدا کردم و نشستم و به دختران و پسران و زنان و مردانی که عرق‌ریزان و نفس‌زنان می‌دویدند و از ... ادامه نوشته

مرض شهری

بعضی تهران را دوست ندارند اما دل هم نمی‌توانند از آن بکنند. آنها برخلاف بعضی که زیبا نمی‌بینندش اما زشتی‌هاش را به رویش نمی‌آورند. با تهران رابطه‌شان عشق و نفرت است.‌ خیلی‌ها این حال را دارند که فکر می‌کنند تهران آن جای ایدئال برای زندگی کردن نیست، آن آرمانشهری که می‌خواهند نیست اما پای رفتن هم ندارند. می‌سوزند و می‌سازند و گاهی نفرینش می‌کنند. در این زندگی‌نگاره پوریا عالمی از تهرانی که دوستش ندارد نوشته. ... ادامه نوشته

فقدان دنباله‌دار

در روزگاری که آدم‌ها تمام برنامه‌ها و رویدادهای زندگی‌شان را در دستگاه‌های الکترونیکی‌ ذخیره می‌کنند، وقتی کسی از دست می‌رود، این وسایل تنها یادگارهایی‌اند که بازماندگان می‌توانند رَد رویاهای عزیز ازدست‌رفته‌شان را در آن بگیرند. بعضی‌ها این‌طور با سوگ مواجه می‌شوند: تصمیم می‌گیرند کارهای نکرده و آرزوهای محقق‌نشده‌ی از دست رفتگان را زندگی کنند تا شاید بار فقدان‌شان سبک‌تر شود. جیل لپور، تاریخدان و نویسنده‌ی نیویورکر، در این زندگی‌نگاره از مرگ نزدیک‌ترین دوستش می‌گوید و تصمیم‌هایی که بر اثر این مرگ برای زندگی‌اش گرفته. ... ادامه نوشته