عشق

سه حرفی همیشه حاضر یک تجربه: عشق

جمله‌ای هست که می‌گوید: «عشق به کسی که چیزی ازش نمی‌دانیم آسان‌ترین عشق است.» عشق اولِ خیلی از ما همین‌طوری شروع شده. با یک نگاه، یک حرف یا یک کار ساده‌ی معشوق گرفتارش شده‌ایم. حسی ته دل‌مان وول خورده و راه خیالبافی‌ را باز کرده تا به معشوق پروبال دهیم و او را آن‌طوری که می‌پسندیم در ذهن بسازیم. عشق اول سن‌وسال و منطق نمی‌شناسد، بلد نیستیم چطور باید به معشوق برسیم و حتی به این فکر نمی‌کنیم که بعد از وصال قرار است چه اتفاقی بیفتد. بیشتر دوست داریم در حال‌وهوای عشق باشیم، غرق خیالات شیرین شویم، دنبال راه‌هایی برای جلب توجه معشوق باشیم و کارهایی کنیم که خوشایندش باشد. شاید عشق اول به وصال نرسد اما انگار ردش تا همیشه در قلب‌مان می‌ماند؛ یادمان هست اولین بار دل‌مان کی لرزید، چطور عاشق شدیم، چطور با غم از دست دادن کنار آمدیم و بعد از همه‌ی اینها حس کردیم ما هم بزرگ شده‌ایم و به دنیای بزرگسالی با همه‌ی شیرینی‌ها و تلخی‌هایش پا گذاشته‌ایم. ... ادامه نوشته

خانه‌ی بانوی جوان رسم عاشقی در ژاپن کهن

هزار سال پیش در دربار امپراتور ژاپن بانوی ندیمه‌ای زندگی می‌کرد که هر چیز دل‌انگیزی می‌دید و می‌شنید و یادش می‌آمد یا از خیالش می‌‌گذشت یادداشت می‌کرد. یادداشت‌های او که با نام کتاب بالش مشهور است در قرن‌های بعد الگوی نویسندگان مرد و زن پرشماری شد و این نوع یادداشت‌نویسی رفته‌رفته به اصلی‌ترین سبک ناداستان‌نویسی ژاپنی بدل شد. از چیزهای جالبی که می‌توان در یادداشت‌های او دید توصیف روابط و مکاتبه‌ها و قرارهای عاشقانه‌ی اعیان و درباریان ژاپن کهن و شیرینی‌ها و سختی‌های این روابط است. ... ادامه نوشته

بانی و کلاید عشاق جنایتکار

مرگ وحشیانه به سراغ بانی و کلاید آمد. گروه مسلحی که برایشان کمین کرده بودند لاف می‌زدند که چندین مسلسل دستی تامسن را توی خودرویی که حامل مشهورترین فراری‌های آمریکا بوده خالی کرده‌اند. مسئول دفن بعدها ادعا کرد تعداد سوراخ‌های گلوله آن‌قدر زیاد بوده که برای مومیایی‌کردن جسدها به دردسر افتاده. پایان زشت زندگی بانی پارکر و کلاید بارو در تضاد با پرتره‌هایی به تصویر کشیده شده که سال۱۹۳۳ آنها را سر زبان‌ها انداخت. پرتره‌ها از چندین حلقه فیلم به دست آمده بود که پلیس در یورش نافرجامی به آپارتمان مُجرم‌ها در میزوری کشف کرده بود. آن تصاویر، دو کودک را نشان می‌داد که لبخند می‌زدند، ادای گانگسترها را درمی‌آوردند و سیگاربرگ می‌کشیدند. در قلبِ رکود بزرگ، در حالی که خشکی‌های پی‌در‌پی دشت بزرگ را به توده‌ای غبار تبدیل کرده بود، آمریکایی‌های سرخورده جز این چیزی نداشتند که به آن ایمان بیاورند. تصویر رمانتیک دو سارق بانک عاشق قلب پانزده میلیون آدم بیکار را که در سرتاسر کشور در صف نان می‌ایستادند تسخیر کرده بود. این تصاویر، در بیست‌وسوم مه ۱۹۳۴ در جاده‌ای روستایی در لوئیزیانا گرفته شده‌اند. داخل خودرو بیش از دوازده اسلحه و مقدار زیادی مهمات پیدا شد. بانی و کلاید به سرقت‌های بی‌شمار و چند فقره قتل متهم بودند و همین تضادِ عبارت «عشاق جنایتکار» بود که آنها را در آثار بی‌شماری در سینما، ادبیات، تلویزیون، تئاتر و موسیقی ماندگار کرد. ... ادامه نوشته

طلسم عشق در پی عشق نبودن

در پی عشق بودن زنانه است یا مردانه؟ دنبال عشق گشتن، ساختن عشق، صبر کردن برای عشق بیشتر مفاهیمی زنانه به نظر می‌رسند. انگار همه‌ی این‌ها را فقط یک زن می‌تواند انجام بدهد. اما تصویر آن زنی که عشق را می‌سازد چگونه است، آن زنی که عشق را می‌یابد و برایش صبوری می‌کند. در این ناداستان آلیس درایور با جست‌وجو در بازار عشق مکزیکوسیتی تصویر فریدا کالو را می‌سازد، نقاش زن تاثیرگذار قرن بیستم را که به خودنگاره‌ها و زندگی‌های عاشقانه معروف بود. ... ادامه نوشته

چطور بگویی دیگر نمی‌خواهی

از عشق که خسته می‌شویم نمی‌دانیم باید چه کنیم. آن‌قدر خسته که هنوز به نفرت نرسیده‌ایم. آن‌قدر خسته که دل‌مان نمی‌خواهد کاری کنیم. در این مرحله از زندگی که نفرت نداریم و عشق نداریم و آسوده هم نیستیم چه کار باید بکنیم؟ وقتی قلب‌مان دیگر شورمندانه نمی‌تپد، خواهش‌های تن‌مان راضی نمی‌شود و شور زندگی در ما بیدار نمی‌شود چه کار باید کنیم؟ عشق چنان است که بودنش را شاید حس نکنیم اما نبودنش را آشکارا می‌فهمیم، در این روز ابتلا چه‌طور باید به معشوق بگویی که دیگر دوستش نداری؟ ... ادامه نوشته

آمالیا چند نامه‌ی عاشقانه

گوییدو گوتزانو و آمالیا گولیلمینتی، هر دو شاعر و هر دو اهل تورین‌‌‌‌‌‌، به فاصله‌ی دو سال به دنیا آمدند (گوییدو در 1883 و آمالیا در 1881). آشنایی این دو در 1906 در انجمنی فرهنگی ادبی به نام «انجمن فرهنگ» و چنان‌که در متن نیز به آن اشاره‌ می‌شود از طریق شعر رخ داد. به این صورت که گوییدوی جوان مجموعه اشعار خود را با عنوان مسیر پناهگاه برای آمالیا فرستاد و او نیز در پاسخ مجموعه اشعار خودش یعنی باکرگان شوریده را به او تقدیم کرد. گوییدو از همان نخستین برخورد با اشعار آمالیا به شدت شیفته‌شان شد و آن مجموعه را این‌گونه توصیف کرد‌: «به خواننده این احساس دست‌ می‌دهد که چند لحظه‌ای به باغی در یک صومعه وارد شده و در هر پیچ‌و‌خم مسیر، در میان بوته‌‌‌‌‌های گل سوسن و طاق‌‌‌‌‌های گل سرخ، دسته‌‌‌ای از دوشیزگان را‌ می‌بیند که از برابرش‌ می‌گذرند و نوعی مرثیه‌‌‌‌‌‌ی شهادت یا ترانه‌‌‌‌‌‌ی امید را به آواز‌ می‌خوانند.» اما نظر اولیه‌‌‌‌‌‌ی آمالیا نسبت به اشعار گوییدو تا این اندازه سرشار از تحسین نیست، او درباره‌ی مجموعه‌ی مسیر پناهگاه این‌طور نظر‌ می‌دهد: «من در اثر شما هنوز طعم دلنشین هنر را احساس‌ نمی‌کنم، فقط‌ می‌توانم جوهره و روح شعرتان را لمس کنم، روحی تا حدی تلخ و کمی رنجور و ناخوش‌احوال.» از این پس میان این دو رابطه‌ی دوستانه و عاشقانه‌‌‌ای شکل‌ می‌گیرد که بیش از هرچیز در نامه‌هایی که برای یکدیگر‌ می‌نویسند نمود‌ می‌یابد. از نوشته‌‌‌‌‌های معدودی که درباره‌ی رابطه‌ی این دو وجود دارد این‌طور استنباط‌ می‌شود که آمالیا و گوییدو فقط مدت کوتاهی را در اواخر 1907 با یکدیگر سپری کرده‌اند. دیداری که علی‌رغم اشتیاق شدید آمالیا دیگر هرگز تکرار نشده است، حتی در 1912، زمانی که گوییدو سرانجام به میل خود برای دیدار اعتراف‌ می‌کند. گوییدو گوتزانو سرانجام در 1916 در سی‌و‌سه سالگی از بیماری سلی که از حدود 1904 با آن دست‌و‌پنجه نرم‌ می‌کرد درگذشت. آمالیا اما تا اواخر 1941 زنده ماند و سرانجام ابتلا به نوعی عفونت خونی سبب مرگش شد. نوشته‌ها این‌طور نشان‌ می‌دهند که آمالیا سال‌های آخر عمر را در تنهایی سپری کرده است. ... ادامه نوشته

زینو

تصویر عشق دائم تغییر می‌کند، کسی که روزی برایش می‌مردی فردا غریبه می‌شود. کسی که بدون او را نمی‌توانستی تصور کنی چنان می‌آزاردت که همه‌ی نشانه‌هایش را دور می‌اندازی. عشقی که روزی محترم بود چرکتاب و مرضی می‌شود. عشق اما با همه‌ی صورت‌هاش در مراجعه هم هست، روزی که فکر می‌کنی پاک فراموشش کردی غلیان می‌کند و مثل سرطان به بافت‌های سالم مغزت حمله می‌کند. یک لحظه که نور خورشید را روی صورتش گیرانداختی، یک صدم ثانیه که خندید و گوشه‌ی لب‌هاش بالا رفت، یک هزارم ثانیه که از قلبت گذشت حالا کجا است و چه می‌کند. عشق می‌رود اما این لحظه‌ها گاهی در آدم بیدار می‌شود و خیال می‌کند عشق حقیقی است. در این زندگی‌نگاره نیکزاد نورپناه از عشقی نوشته که سال‌ها در مراجعت بوده. ... ادامه نوشته

عشق این بود باقی هذیان گزیده‌ای از کتاب سوانح غزالی در باب عشق

کلمه‌ی غایی ادبیات هزاروصدساله‌ی فارسی عشق است. هر سخنوری با زبان و بیانی خلاق یا تقلیدی عشق را موضوع آفرینش ادبی خود قرار داده است. دوستی از احمد غزالی تقاضا می‌کند رساله‌ای در باب عشق بنویسید: عشق انسان به انسان. سوانح محصول برآوردنِ این خواهش است. سوانح یعنی تاملات: متنی در کاویدن چیستی عشق. این که عشق با انسان چه می‌کند. متن زیر برگرفته از همین اثر است. ... ادامه نوشته

آرمان‌تن تن ما در عشق چه می‌شود

وقتی عاشق می‌شویم، تن ما چه می‌شود؟ آیا چیزی فرای این نیاز تنانی وجود دارد؟ آیا واکنش‌های شیمیایی مغز فارغ از کالبد معنی دارد؟ در طی تاریخ همیشه این سوال بی‌جواب بوده که آیا ما عشق را فقط در مغزمان حس می‌کنیم یا آن‌جور که قدما می‌گفتند در قلب‌مان احساسش می‌کنیم و تن‌مان تابعی از این احساسات است یا اینکه با تن عاشق می‌شویم و بعد مغز محاسبه‌های دیگر را انجام می‌دهد و عشق را به کلماتی قابل فهم تبدیل می‌کند. در این جستار میشل فوکو از جای تن در معادله‌ی عشق حرف می‌زند. ... ادامه نوشته

آمریکای خیابان ایتالیا

ویکتور هوگو نوشته عشق مثل آتش است و دوری مثل باد. اگر عشق شما هیمه‌ای باشد با باد شعله‌ورتر می‌شود و اگر شمعی باشد با نرمه بادی خاموش می‌شود. این جمله‌ی هوگو شاید در قرن نوزدهم عاشق راه دور را دلخوش می‌کرد اما امروز دیگر کار نمی‌کند. عشق شعله‌ور یا عشق کم‌سو تحت تاثیر تکنولوژی از دوری مفهوم جدیدی ساخته، جوری عشق که خیلی هم این روزها مرسوم شده و به آن «عشق راه دور» می‌گویند، حتی «زندگی راه دور». در این زندگی‌نگاره حمیدرضا رفعت‌نژاد از این شکل زندگی‌اش نوشته، عشقی که به کمک ارتباط اینترنتی شعله‌ور مانده و به وصل رسیده. ... ادامه نوشته

جعفر و عباسه عشق پنهانی وزیر ایرانی به خواهر خلیفه

کامگیری جعفر از عباسه مصداق گاز زدن میوه‌ی ممنوعه است. زیبایی، سخنوری، کاردانی و هوش بی‌مانند جعفر برمکی و قساوت بی‌دلیل و بی‌پایان هارون با او و خاندانش مخرج مشترک نوشته‌های مورخان است. طبق روایتی، با خواست خلیفه، جعفر و عباسه نامزد می‌شوند. خطبه را هم خود خلیفه می‌خواند اما با شرط و شروطی: میوه‌ی ممنوعه دیدنی است نه بوییدنی. و این‌طور جعفر ناخواسته در مسیر عشقی خانمان‌برانداز می‌افتد. جالب اینکه از نوشته‌های مورخان می‌شود این‌طور برداشت کرد که هارون بیشتر از آنکه به خواهرش غیرت داشته باشد، به جعفر دارد. گویی نمی‌تواند جعفر را با دیگری ببیند. او خود دلبسته‌ی دیوانه‌ی جعفر است. ... ادامه نوشته

کلام‌های محبت نامه‌های عاشقانه‌ی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان

کی نامه‌ی عاشقانه می‌نویسیم؟ کی حمل احساسات‌مان را به کلمات مکتوب می‌سپاریم؟ کی فکر می‌کنیم دیگر نمی‌شود در کنار هم از کلمه به همان معنایی که در سرمان است استفاده کنیم؟ نامه‌های عاشقانه، آنها که نه از سر اجبار و در دوری که در نزدیکی و همراهی نوشته می‌شوند، شکل نهایی رابطه‌اند. اینکه ما با همیم اما کلمات پلی برای ما نیست. این ناتوانی عاشقانه حتی در مکتوبات آنها که در استفاده از کلمات متبحرند هم وجود دارد، نامه‌های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان همین قدر الکن، همین قدر ناتوان، همین قدر عاشقانه است. عشقی در استیصال ارتباط. ... ادامه نوشته