بچه با قدمهایی لرزان، پاهایی سست، چشمهای بسته و گریهی دلخراشی که کمجان و ناتوان است وارد این جهان میشود. موجودی که در عین زورمندی به طرز اعجابآوری درمانده است. برای همین به دنیا آوردن یک پروسهی یکنفره نیست. انگار غیر از مادر که بطنش را برای ورود نوزاد آماده کرده، به آدم یا آدمهای دیگری احتیاج است تا مناسک توانمندتری را برای این شکوه انسانی اجرا کنند. شبیه به یک آیین. آدمها صف میکشند برای خوشامدگویی. بچه جیغ میکشد. مادر جان ندارد. پدر حیرتزده است و بچه با یک سفر دردناک در تونلی تنگ و تاریک از یک اتاق سفید با دکترهای گانپوش سر در میآورد. در آغوش دکتر و پرستارهایی که گاهی سرد و خشک کارشان را انجام میدهند و اولین وظیفهشان مراقبت از سلامت نوزاد نورسیده است. قابلهها مثل دکترها و پرستارها و حتا ماماها علم پزشکی نمیدانند. دستگاه و ابزار پیشرفته و امکانات بیمارستانهای مجهز را ندارند اما مجموعهای از مناسک خوشامدگویی را اجرا میکنند. آنها زناند، بیشتریها مادرند و قبلترها کاری را با بچه میکردند که گاهی بعضی از دکترها از انجامش عاجز بودند. آن اولین دستها، اولین صداها، اولین چهرهها، اولین نورها اما تا ابد توی ذهن نوزاد میماند. حتا اگر هیچ وقت دیگری آنها را به خاطر نیاورد و قابلهها انگار آن اولینها را طور منحصربهفردتری به بچه و مادر منتقل میکردند. اما با همهی این حرفها پیشرفت علم و تکنولوژي تخصص تجربی این دسته از خوشامدگویان را از دور خارج کرده. خصوصاً برای مادرهای نگرانی که از غیرقابلپیشبینیها میترسند. مادرانی هم هستند که اتفاقاً دلشان میخواهد توی خانهي خودشان بمانند و با کسی که مثل مادرشان است فرایند زایمان را تجربه کنند. زهرا استادزاده در این مجموعه عکس سراغ یکی از همین قابلههای قدیمی رفته، درست وقتی که دوستش در روزهای آخر بارداری بوده و از گرفتگی شدید عضلات پا و استخوان درد خواب نداشته و به جای رفتن به بیمارستان شمارهی قابلهی معروف شهرشان، پورآیزه، را میگیرد و از او میخواهد خودش را برساند. آن شب پورآیزه پیش آنها میماند و با بادکش کردن و ماساژ با روغن زیتون به خوشامدگویی نوزاد نورس میرود. فردا صبح بچه بدون مشکل به دنیا میآید و مادر راحت و سرحال سرپا میشود.