اسکای مَسترسون، قمارباز شیکوپیک و شبزندهدارِ فیلم مردان و عروسکها، این آواز را میخواند: «زمان محبوب من در شبانهروز وقت تاریکی است، ساعتها قبل از طلوع آفتاب. وقتی خیابان مال پاسبان و رفتگر و جارویش است و خواربارفروشها همگی رفتهاند.» شاید خواربارفروشها در تختشان خواب باشند اما پاسبان و رفتگر و جارویش تنها نیویورکیهایی نیستند که در آن ساعتها مشغول کارند. آدام پاپه در سال ۲۰۱۶ صحنههایی ثبت کرده از کسانی که وقتی همه خواباند یا تفریح میکنند سر کار میروند. بعضیهایشان مثل پیشخدمت کازینو که سینی پر از نوشیدنی را حمل میکند اعضای ثابت و آشنای شباند، آدمهایی که خوشگذرانیهایمان به کار آنها وابسته است. بعضیها هم کار میکنند تا این شهر حریص را برای احتیاجات روز بعد آماده کنند. در انبار نانوایی اِیمی در لانگ آیلند، نانواها خمیرهای نان روز بعد را ورز میدهند. هنوز سر شب است. چند دقیقهای به ساعت هشتونیم شب مانده. ده کیلومتر آنطرفتر و ده ساعت بعد، گلفروشی در خیابان بیستوهشتم دستههای گل مینا را در سطل مرتب میکند تا به پیادههایی که به محض طلوع آفتاب به خیابانها سرازیر میشوند خوشآمد بگوید.
تنهایی درونمایهی پرتکرار عکسهای پاپه است، هرچند معنیاش این نیست که نمیشود این تنهایی را با دیگران شریک شد. در یکی از شعبههای مرکز حمایت از حیوانات نیویورکسیتی که از بزرگترین پناهگاههای حیوانات کشور است، تای ولکام که تکنسین آنجا است پس از نیمهشب با یک بچهگربه بازی میکند. شیفت شب برای کارکنان پناهگاه زمانی است برای تمرین بدنی دادن به حیوانات و خوراندنِ داروی ضد انگلشان. در مرکز بیماریهای اختلالات خواب، کریستی دی تا صبح الکترودهایی به سر یک بیمار وصل میکند تا امواج مغز، نمودار تنفسی، حرکات بدن و میزان اکسیژن خونش را زیر نظر بگیرد. او متخصص خواب است و چهارده سال است همین کار را میکند و به قیمت از دست دادن خواب خودش به آدمهای بیقرار کمک میکند بخوابند. یک داوطلب شیفت شب در مرکز پیشگیری از خودکشی ساماریتان در مرکز شهر وظیفهی مشابهی دارد. او با کسانی که بعد از تاریکی با خط تلفن بیستوچهار ساعتهی مرکز تماس میگیرند حرف میزند، دلداریشان میدهد و به حرفهایشان گوش میکند.
بعضی از مردم شیفت شب را انتخاب میکنند چون فرصتی برای تغییر و دگرگونی است. سزار ویلاویسنسیو که شش شب هفته را در تراپی، باری در هِلز کیچِن، کار میکند حدود ساعت هشت شب آرایش میکند و دو ساعت و نیم بعد در هیئت پیکسی آونتورا در مقابل جمعیت روی صحنه میخرامد. بعضیها هم فقط شانسی شبکار میشوند. لیو دُ سَن اوبین از بچگی نجاری یاد گرفته بود اما پس از آنکه حین کار آسیب دید، وارد تجارت ماهی شد. او سیوپنج سال فروشندهی ماهی بوده و بیستوشش سالش را در عمدهفروشی غذاهای دریایی لاکوود اند ویننت کار میکرده: از خانهاش در اسمیتتاونِ لانگآیلند سوار ماشین میشده و به بازار ماهی شبانهی فالتون میرفته. میگوید وقتی مغازه هنوز پایین منهتن بود، ساعت کاری دیرتر بود و مدیریت زمان آسانتر؛ حدود ساعت دو به محل کارش میرسید و حوالی ساعت ده یازده به خانه برمیگشت تا چند ساعتی بخوابد، بعد بچههایش را سر تمرین فوتبال ببرد. قبل از شروع شیفت بعدی هم میتوانست چُرت دوم را بزند. بازار جدید محلهی هانتسپوینتِ برانکس را ساعت یک صبح باز میکنند و ساعت هفت میبندند. دُ سَن اوبین یک ربع مانده به نیمهشب میرسد. پاپه ساعت دو و شانزده دقیقهی صبح از او عکس میگیرد. دُ سَن اوبین توی عکس ماهی تُن را وزن میکند تا بعد کیفیتش را بررسی کند. اما ساعت کار او بیشتر از وقتهایی است که در مغازه میگذراند. پاییز که فصل ماهی محلی تمام میشود، دُ سَن اوبین سراغ ماهیفروشهایی از سراسر دنیا میرود، یعنی با آدمهایی در مناطقی ارتباط برقرار میکند که اختلاف زمانی دارند. ممکن است در یک روز با فروشندههایی در هاوایی معامله کند که شش ساعت از نیویورک عقبتر است و بعد با فروشندگانی دیگر در استرالیا که بسته به منطقهی جغرافیایی ممکن است پانزده شانزده ساعت جلوتر باشد. آخرِ شب، وقتی خیابانها خالیاند، فقط نیم ساعت طول میکشد تا برسد سر کار ولی صبحها که میخواهد به خانه برگردد، توی شلوغی عبور و مرور کسانی که به محل کارشان میروند گیر میافتد. زندگی خستهکنندهای است. دُ سن اوبین میگوید: «البته آدم عادت میکنه. اما راستش رو بخوای، آدم هیچوقت عادت نمیکنه.»